برگردان شعر کوردی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان شعر کوردی
وطن، از حیاط خانه ی مادرم بزرگ تر است!
گل هایش، از گل های گلدان خانه ی خواهرم زیباتر است!
از جان و روح بیوه زنان، زخمی تر است!
سر راست تر، از مسجد محله است!
ارزشمندتر از الماس است!
خواستگارانش از خواستگار دختر عموهایم بیشتر است!
از حاجی یحیی...
همچون ملا ها
که اذان پنجگانه را فراموش نمی کنند،
تو هم چون نمازهای پنجگانه روزانه،
در خیال و یادم در رفت و آمدی...
شعر: شنو محمد زاخو
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
می گویند: خدایان که می میرند،
تندیسشان را خلق می کنند!
اگر تو خدای من باشی،
شبیه گلدانی خلقت خواهم کرد و
روبروی پنجره ی اتاقم می گذارمت.
شعر: شنو محمد زاخو
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
شبی من و تو زیر بارش باران بهاری
خویش را دوباره باز می یابیم!
تو گیسوان خیس از بارانم را به هم می ریزی و
من هم سبزه زاران سینه ات را آبیاری می کنم.
شعر: شنو محمد زاخو
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
زمانی که باران می بارد، تو در خیالم می آیی!
و تمامی قطرات باران، به موهایم می بارند،
و دست تو و باران در آنها می آمیزند!
باران به جای تو به یاری احساس پاکم می آید و
گام هایش را کوتاه می کند،
و باران دیوانه وار می رقصد،...
آسمان و زمین جفت می شوند و
حاصلشان، دشت و چمن و سبزه زار می شود.
من و تو به هم می آمیزیم و
نتیجه اش،
یک مشت دروغ و بدی و خطا می شود!.
شعر: شنو محمد زاخو
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
در خیالات زنی شاعر، دنیا گلستان ست
در خیال مردی نویسنده، دنیا انقلابی در حال وقوع ست
در خیال هنرمند، دنیا صحنه ی بازی سینماست
در خیال کودک، دنیا فقط آغوش مادرش است
در خیال یک عاشق، دشمن هم دوست است
در خیال یک قاتل، تمام دنیا مقصراند
آری دنیا،...
عشقی خیس، با شرابی سرخ
رقصی شتابان، در باغی غرق در گل
بوسه ای آبدار، بر لبی داغ
آهی جانسوز، از سینه ای سحرانگیز
سخنی تازه، از مردی دردمند
باران می زند،
بر اندام زنی شاعر...
شعر: شنو محمد زاخو
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
زندگی ی خوب،
ثمره ی یک انقلابی سیاه!
با مردمی بی درک،
حاکمی خونخوار،
خیابانی بن بست،
لاشه ای متعفن،
لبخندی دروغین،
گریه ای راستین،
اشتهایی سیری ناپذیر،
سکس پولکی،
دار [اعدام] بی قانون،
قلمی راستگو،
نویسنده ای خودفروش،
جیبی خالی،
سرزمینی فقیر،
با انقلابی سیاه!.
شعر: شنو محمد زاخو...
تو شب باش، تا من ستاره بارانت کنم،
تو آسمان باش، تا من ابر میان آغوشت باشم،
تو دریا باش، تا من ماهی زیبای میانه ات گردم،
تو گل باش، تا من سبزه زار وجود تو گردم،
تو آفتاب باش، تا من بیابانی پر از زیبایی تو بشوم،
تو خدا...
هر لحظه، نگاهم را از تو پنهان می کنم
تا که مایه ی اشعارم گردی و شیدایم کنی!
هر لحظه، خنده هایم را پنهان می کنم،
تا که لبخندی برایم بفرستی از لب های خیس ات و
داستان دوست داشتنت را ادامه دهی،
و با حرف هایت عمر دوباره ام...
او همراه نسیمی خنک می رود،
بدون کلامی!
بی قدم زدنی!
میان کوچه های شهر...
او می رود،
همراه با بادهای دم غروب!
...
سرد است!!! انگار زمستانی سپید است،
و شهر، جسمش را لای کفن پوشانده!
همچون دختری بی عشق و عاشق رشد می کند!
همراه با شکوفه های...
پاییز مردی ست
و زن،
درختی برای پاییز!
وقتی که پاییز یواش یواش می آید،
زن را، نرم نرمک، لخت می کند.
شعر: شنو محمد زاخو
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
خبر داری وقتی که پروانه ای روی گلی می نشیند،
چنین احساس می کنم،
که لب تو بر لب های من نشسته است!
چرا باور نمی کنی،
وقتی قطرات آب رودخانه
بر روی سبزه زار اطرافش می پاشد،
حس می کنم،
دست من است که در مرتع سبز آغوش تو...
خنده از لب هایم رخت بربست،
و روشنایی چشمانم خاموش شد!
غم های گذشته ام سر بلند کردند،
و هرگز شاد و خندان نشدم.
چه سوت و کور شده آشیانه ی شبانه هایم!
نه دستی، نه صدایی!
یک بار دیگر خیال تو مرا ربود،
روح و فکرم در دستان توست...
وقتی می گویی: دوستت دارم!
تنهایی خودم را به خاطر می آورم
و شعرهایم را از یاد می برم!
...
بگذار چشم به راهت بمانم و
تمامی روزهایم را بشمارم،
باشد که یاد تو هر روز سراغم بیاید!
...
بگذار به یاد عشقت
به گلدان ها آب بدهم و
بال...
زمانه ای ست، که احساس و شادی ات
چون باران می بارد بر رویم،
و خیسم می کند!
احساساتم،
مدام مرا به تو مشغول می کند!
...
روزگاری ست که،
بازوانم تشنه ی بغل کردن توست.
تا چون ماری سیاه،
چنبره بزنم میان سینه ات
تا که عطر و گلاب...
روبروی آیینه ایستاده ام
مقابلم غباری سیاه می بینم.
و گردبادی،
که یواش یواش در جانم ساکن می شود.
شعر: رامیار محمود
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
آن پرنده های سیاه را نمی بینید،
بی آنکه بال بزنند،
پرواز می کنند،
تهوع می گیرند
و ستاره ای مرده
از منقارشان می ریزد.
شعر: رامیار محمود
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
می خواهی خودت را بکشی،
شاید که زندگی روی خوشش را به تو نشان بدهد!
اما گذشته سخت است،
وقتی میان این تن کوچک، تو نیستی.
شعر: رامیار محمود
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
سخت نیست، به جلو رفتن!
زیرا شما هنوز پی نبرده اید
که من برای زندگی ام، پر و بال می سازم،
نه تاریخ!
من برای تغییر کردن زبان و فرهنگم،
فریاد بر می آورم،
نه برای تغییر کردن جهان!
شعر: رامیار محمود
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
تا من از دوست داشتنت دست می کشم،
از درون پیر و فرتوت می شوم.
تا تو از نفرت و کینه ات دست بکشی،
روایت زندگانی من پایان می گیرد.
زیرا اگر ذره ای از تو ناراحت بشوم
روزگارت پر می شود از درد و رنج.
شعر: رامیار محمود
ترجمه...