بی رُخ جان پرورِجانان مَرا از جان چه حَظ ..؟!
من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا...
آواره ی هوایِ تو دائم غریب بود..!
نیست گویا روزنی این سقف قیراندود را...
در دل خیالِ کیست که خوابم نمى بَرَد؟...
عمری است که در دامم و صیاد ندارم
غمِ عشق آمد و غم هایِ دگر پاک ببُرد...
بی تو گر صد جان بود،یک لحظه نتوان زیستن...
مرا در آسمان می جویی و من زیرِ آوارم...
گفتم ندهم دل، رخ زیبای تو نگذاشت....
من مانده ام که بی تو شب ها سحر کنم...
ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق ..
گر قیامت قصه باشد من کجا بینم تورا؟
توانِ کشمکشم نیست بی تو با ایام ...
در خواب هم چو روی تو رویی ندید چشم
از عالمی گسستم تا با تو عهد بستم..
ز کدورت من و ما پرم،غم بار دل به که بشمرم؟...
قبول خلق حجاب است از قبول خدا....
بس که در فکرِ خود اُفتادم سَر از زانو گذشت...
کعبه ی اندوهْ گوئی بیتُ الاحزانِ من است ...
خرمن عمر ای دریغ رفت به باد محال ..!
دوستش داری و از عاقبتش با خبری ...
زلف هندوی تو در تاب است و ما را تاب نیست
قدردان خود نی ام از بَس که با خود بوده ام ...