گفته بودی بلدی حال مرا خوب کنی حال ما خوب خراب است به آن دست نزن .
حال مرا مپرس که من ناخوشم، بدم این روزها به تلخزبانی زبانزدم
حال من خوبست اما باتو بهتر میشود
حال من حال اسیریست که هنگام فرار یادش آمد که کسی منتظرش نیست نرفت
همین که میدانم هستی وحالت خوب است دنیایم زیباست
چقد حال میده……یکی اونقد دوست داشته باشه…..که بقیه بهت حسودی کنن…
نه من از خود / نه کسی از حال من دارد خبر
گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیار
بگذر تابستان / بگذر... حال من با تو خوب نمی شسود / پاییز حال مرا خوب می شناسد