پیدایت نیست راه به انتظار تو تب کرده
رها کن عطر موهاتو دلم گم کرده راهشرو
منو تهدید به رفتنش کرد ، آروم در گوشِش گفتم راه رو بلدی یا نشونت بدم
تونل به آدم یاد میده که همیشه یه راهی هست،حتی تو دلِ سنگ
از زندگی آموختم ... تا با کفش کسی راه نرفتم؛ رفتنش را قضاوت نکنم...
چمدان دست گرفتم که بگویی نروم تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی ؟
سودای سفر/ راه را سنجاق کرد زمان ایستاد راه رفت.
خودم را به آن راه می زنم شاید آنجا منتظرم باشی...
راه مست بود هر چه که می رفتیم ما را به جای دیگری می برد