پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تا به زانو، در تاریکی فرو رفته امو من بی صدادر شبی سیاهدر انتظار تو سبز می شوم.شعر: رفیق صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
آنه ! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت ، وقتی روشنی چشمهایت ، در پشت پرده های مه آلود اندوه ، پنهان بود. با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات ، از تنهایی معصومانه دستهایت ، آیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایت ، و در گیر و دار ملال آور دوران زنگی ات ، حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود ؟ آنه ! اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری ، در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی ، و آینک آنه ! شکفتن و سبز شدن در انتظار تو...
در انتظارِ تو چشمم سپید گشت و غمی نیستاگر قبولِ تو اُفتَد فدای چشمِ سیاهت...
پیدایت نیستراه به انتظار توتب کرده...