پنجره ی اتاقم را مثل خودم معتاد کردهام، معتادِ انتظار..!
نقشِ رویَش فِتاده در فنجان بوفِ کوری که در کمینِ من است ترس و وحشت گرفته نایِ مرا شوربختی همیشه همنشینِ من است
بخند وقتی می خندی میگم غصه رو بی خیالش
عشقم همیشه بخند