پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کاش بهاران شود و سال به پایان نرسددل به بیابان نزند عشق به زندان نرسدحلقه به هر در بزنم به هر طرف سر بزنمتا که غم از دوری تو به سوی هجران نرسد...
هجران ڪشنده نیست،آن بودنِ روح و سرد او ڪه همچون نبودن است می ڪشد مرا...!...
ای آنکه عاشق نیستی آن دل که بردی پس بدههجری کشیدم سالها عمری که خوردی پس بدهگفتم مگر با دیدنت این درد هجران کم شودبا دیدنت فهمیده ام دل خرج ایمانم شود...
چه کرده ام که به هجران تو سزاوارم...
شام هجران تو تشریف به هر جا ببرددر پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد...
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولیبار پیری شکند پشت شکیبائی را...
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولیبار پیری شکند پشت شکیبائی را......