گلدان قفسی ست که از یاد گلها می برد پرواز را
ماه نو چون دیدم ابروی توام آمد به یاد....
خوشتر ز ماه عیدی در چشم روزه داران...
درون ما ز تویکدم نمیشود خالی...️
به جز غم کس به طوفِ جانِ ناشادم نمی آید..
کمم در چشمِ خلق ، امّا برای خویش بسیارم
چه کرده ای تو با دلم که ناز تو نیاز ماست .
چشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست
ناگهان باز دلم یاد تو افتاد شکست ...
هرکه رفت از هستیِ ما، پاره ای با خویش بُرد
خُنک آن دَم که شبِ هجر بگوید که شبت خوش
گِرد رُخسار تو روح القدس آید به طواف ...
آرزو چند به هر سوی کشاند ما را...
ای آیه ی مکرر آرامش ! می خواهمت هنوز
بر رخم بسته تا به کی درِ وصل،اِفتَتِح یا مُفَّتِحَ الاَبواب..
درآتش خیال تو با خود قدم زدم..
خواب در چشم و نفس بر دلِ محزون بار است ...
وَز سینه، جدا مشو،که جانی..
ز ناجمعی، حواسم زلفِ یارست پنداری ...
چشم را خیره کند پرتو زیبایی تو
بشکند دستی که دست مردم افتاده بست
خویش را گم می کنم، شاید تو را پیدا کنم! _
با ما چه می کند دلِ از ما جدای ما ...
روزی که عاشقت نشوم بی شروع باد...