حرفهایی از جنس تنهایی زمستان برف تجسم زیبایی ست...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن دلنوشته
- حرفهایی از جنس تنهایی زمستان برف تجسم زیبایی ست...
برف... تجسّم زیبایی ست از تنهایی
عریانی محض در هیاهویی خالی... آنگاه که ردّی از عبوری مبهم بر وسعت تنهایی اش می نشیند و خالی تر از هیچ، نگاه می کند
و پاک تر از همیشه... می گذرد
و سکوت...منزلتی ست از اعماق کلامش که در گستره ای سپید، خالی مانده است
چقدر هیاهوی برف را دوست دارم
چقدر زمزمه ی تنهایی اش را می ستایم
و سرمای اندوهش را که در بغض بی پایان برگ ها اضطرابی عمیق را به تماشا نشسته است
می گذرم از هیاهویی مبهم که در آستانه ای سپید، روحم را به یگانگی خویش می رسانَد
و لبریز می شوم از تنهایی، از حضور خالی هیچ، که رو به دریچه ای آشنا مرا به خود می خوانَد
دستانم بر پیکره ی تنهایی اش حسی آشنا را به یاد می آورد که در زمهریری نجیب، خاموش مانده است...
در گلویم بغضی نفس گیر شعری می خوانَد از خاموشی چشمها
و تنهایی سایه ای می گسترد که می توان به غربت بی امان فصل ها دل سپرد
به یگانگی برف در حجمی وسیع از تنهایی.....
تفسیر با هوش مصنوعی
این دلنوشته، زیبایی و تنهایی زمستان و بخصوص برف را به تصویر میکشد. نویسنده با حسرت و ستایش، سکوت و گستردگی تنهایی برف را توصیف میکند و این تنهایی را با اندوه و یگانگی درونی خود پیوند میدهد. حضور خالی "هیچ" و حس آشنایی با این تنهایی، او را به آرامشی تلخ در دل زمستان میرساند. بغض و خاموشی، نماد عمق این تجربه ی شخصی و درونی هستند.