یار، هی یار، یار… اینجا اگرچه گاه گل به زمستان خسته، خار میشود… اینجا اگر چه روز گاه چون شب تار میشود اما بهار میشود! من دیدهام که میگویم.
برایم “مرا ببوس” و لباس گرم بفرست میگویند زمستان سختی در پیش است…
صبر می کنیم تا آفتاب برگردد. شب که ماندنی نیست. زمانی که سرما به جانمان زده است ، باور داریم به صبحی نو، در فصل رویش لاله های بیقرار. رویا می بافیم با شعله های آتش درون. احساس لحظه های بعد خزان را بهار می داند و بس