بار دیگر نگاه پریشانم برگشت لال و خسته به سوی تو می خواستم با تو سخن گویم اما خموش ماندم به روی تو
دلم تنگ است دلم می سوزد از باغی که میسوزد نه دیداری نه بیداری نه دستی از سر یاری مرا آشفته می دارد چنین آشفته بازاری
ما مست شراب ناب عشقیم نه تشنه ی سلسبیل و کافور
من ز فکر تو به خود نیز نمی پردازم نازنینا تو دل از من به که پرداختهای
تا چشم تو دیدیم ز دل دست کشیدم
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
یک بار تو عاشق شو یکدانه شدن با من
من همان پنجره ی رو به خیابان بودم که شبی بسته شد و رو به کسی باز نشد
دیشب عرق شرم تو آتش به دلم زد
به جستجوی تو به درگاه کوه ها می گریم به جستجوی تو در معبر بادها می گریم به انتظار تصویر تو این دفتر خالی تا چند تا چند ورق خواهد خورد
من جان دهم آهسته توام میمیری؟
بالاخره خواهد آمد آن شبهایی که تا صبح در کنار تو بیدار بمانم سرت را روی سینه ام بگذارم و به تو بگویم که در کنارت چقدر خوشبخت هستم
جان من و جهان تویی دلبر بی نشان تویی خوش بنواز جان من جمله نیاز میشوم
تو را میخواهم ای جانانه ی من تو را می خواهم ای آغوش جانبخش تو را ای عاشق دیوانه من
بگذار در آغوش تو اقرار کنم مرگ چه زیباست
بیا تا برات بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد و خاصیت عشق این است
زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو ، بار دیگر تو
در دل چگونه یاد تو می میرد یاد تو یاد عشق نخستین است
دلم گرفته دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
نیامدنش را باور نمی کنم غیرممکن است او نیامده باشد حتما، حالا زیر باران مانده است
در انتظار آمدنت هستم اما با من بگو که آیا ، من نیز در روزگار آمدنت هستم ؟
ای تف به جهان تا ابد غم بودن ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
من اینجا بس دلم تنگ است هر سازی که می بینم بد آهنگ است