یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
من غمگینم. من کسی نیستم که خیال می کنید. من آن زن قوی شکست ناپذیر نیستم. من مدافع حقوق زنان نیستم. من منجی کسی نیستم. من مردستیز نیستم. من عصبانی نیستم. من یک زن عادی ام. با زخم های عادی. با آرزوهایی شبیه آرزوهای شما. من هم قدر شما خسته ام. من هم قدر شما ناامیدم و میدانم از دستم برای خودم هم کاری ساخته نیست. من می خواهم داستانم را بنویسم. کتابم را منتشر کنم و این میان خانه پرش هفته ای یک بار بروم کافه و یک لاته سفارش بدهم با پای سیب. دلم میخواهد ...
بیشه ای که گوسفندانش به هم رحم نمی کنند ،تفرجگاهِ لاشخورهاست ... ملتِ نادان ، "دشمن" نمی خواهد ... !...
اگر تو به خودت رحم نکنی کسی به تو رحم نخواهد کرد.جامعه درنده خو تر از آنست که مهربانی های ظاهرش نشان میدهد....
بگو خیال تو شب هاکمی به رحم آیدقسم به جان عزیزت هنوز بیدارم...
لطف کن لبهای خود را بیش از این قرمز نکنرحم کن بر این دل ویران استقلالیام …...