شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
خواستم با این جوانی زندگی سازم ولی / حال در فکرم که مویم کو و دندانم کجاست / بی نهایت ناامیدم مثل مجنون روی قبر / میل مردن هست در من خطِ پایانم کجاست مهدی فصیحی...
با عکس هایت دردِدل کردن چه زیباست!گاهی تو را در خواب می بینم عزیزم!حالی نپرس از من که ویرانم برایت...من چندسالی هست غمگینم... عزیزم...رودم که در خود می روم هی سمت دیروزهی زخم هی نیش از شکستن خورده ام من!گفتی بگویم زندگی زیباست اما...شاید حواسم نیست! شاید مُرده ام من...گاهی نمی دانی چه می خواهی بگوییحتی کلامت در بیانت درد دارد!اصلا شده در یک قفس تنها بجنگی!؟و حس کنی دیگر توانت درد دارد! خوشبخت بودن دلخوشی می خواهد آخر...
اگر از هیچ کس انتظاری نداشته باشید هرگز ناامید نخواهید شد...
من غمگینم. من کسی نیستم که خیال می کنید. من آن زن قوی شکست ناپذیر نیستم. من مدافع حقوق زنان نیستم. من منجی کسی نیستم. من مردستیز نیستم. من عصبانی نیستم. من یک زن عادی ام. با زخم های عادی. با آرزوهایی شبیه آرزوهای شما. من هم قدر شما خسته ام. من هم قدر شما ناامیدم و میدانم از دستم برای خودم هم کاری ساخته نیست. من می خواهم داستانم را بنویسم. کتابم را منتشر کنم و این میان خانه پرش هفته ای یک بار بروم کافه و یک لاته سفارش بدهم با پای سیب. دلم میخواهد ...
از وقتی به خاطر دارم تو همیشه مرا تشویق کرده ای و به من بال پرواز داده ای. وقت هایی که از همه چیز ناامید شده ام ایمان تو مرا قوی کرده است و امیدو دوباره برای تلاش پیدا کرده ام .حالا میخواهم به تو بگویم که تو بهترین ، بهترین ، بهترین مادر دنیایی ،تولدت مبارک مامان ....