پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من وارث لبخند تو باشم که غمی نیستمی خندی و در زندگی ام پیچ و خمی نیستجنگیست میان من و صد طایفه هر روزاین منحنی ساده تو ارث کمی نیست...
من از آغاز به پایان تو بد بین بودمبودی و هیچ کسی حال مرا درک نکرد همه عمر در این نقطه به پاییز رسیدرفتی و حال و هوای تو مرا ترک نکرد...
از دورترین فاصله نزدیک تو هستم هم دردی و درمانی و هم روحی و جانیمی خواهمت انگار منی، بی تو منی نیست نزدیک ترین فاصله ی دور جهانی...
این جدایی درد دارد مثل دوری از وطنحوض بی ماهی تو هستی ماهی بی حوض، من...
مگه شیرین تر از اینم میشه یک نفر کل جهانت باشه مثل یک مرد کنارش باشی مثل یک زن نگرانت باشه مگه زیبا تر از اینم میشه اون تماشایی و تو دیوونه قلبتو پر کنه از آرامش وقتی خسته برمیگردی خونه...
دوستت دارم و این حرف کمی سنگین است لااقل لطف کن و یک طرفش را تو بگیر...
مرگ باید سپید باشد تا روسیاهی زندگی برودمرگ آغاز هر چه آغاز استدر مسیری غریب و یک طرفهزنده بودن همیشه معجزه نیستزنده باشی و زندگی نکنی؟مرگ آغاز هر چه پایان استاشتباهی درست در خلقتآدمی دین و مذهبش به کنارآدمی هر چه هست انسانستمرگ پایان هر چه آغاز استخیر و شر، شایعه، خرافه، دروغرسم دنیا نبوده این باشدشکل گهواره ای شکسته شدهمرگ پایان هر چه پایان استپوچ تر، بد قواره تر از هیچشعر بی قافیه غم انگیزست؟شاعر...