متن سوشیانت
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سوشیانت
هر روز،
با تابش خورشید در پرچم آسمان،
عشق،
بی مرز ترین کشور جهان ست،
برای دوست داشتن تو ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در کوچه ی بن بست استبداد،
کودک سکوت،
با سنگ واژه ی ترس،
پرنده ی فریاد را کشته،
بر شاخه ی درخت شعر شاعران...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
عشق، کبوتر سپیدی ست،
آرمیده بر سینه ی تو...
سرنوشت این قصه چه خواهد شد،
پرواز یا اسارت در قفس چنگ...!؟
مهدی بابایی ( سوشیانت )
هر شب،
به هم می بافم،
شعر گیسویت،
در خیالی عاشقانه،
ای دلپذیرترین خواسته ی جهان...!
مهدی بابایی ( سوشیانت )
هر شب، فکرهایت را برهنه کن،
در آغوش نگاهم،
و عشق را نقاشی بکش برایم،
ای دختر باکره ی شعر ...!
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در باغ زندگی،
می مکد شهد عشق،
از گلبرگ لب هایت،
زنبور خیال ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
پروانه ی عشق،
محو تماشای نگاهت،
ناگهان در جویبار جنون،
می افتد و می میرد...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
عشق،
انار سرخی ست،
در دست های دختر زندگی،
و آزادی،
گیسوی بلندی ست،
که ریخته تا شانه ی شعر...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
اندوه در جهان،
پر از تکرار است،
چو تکرار بارش باران،
چو تکرار بال زدن پرنده،
چو تکرار شب و روز ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
آزادی، یک انار چاقو خورده ی خونی ست،
افتاده در دست های خون آشام استبداد...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در لحظه ی غروب،
ناگهان،
سگ اندوه، گاز می گیرد،
پای کودک احساس را...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
یاد آزادی،
شاپرکی خسته از پرواز است،
که ناگهان می نشیند،
بر شانه ی اندیشه ام...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در دشت اندیشه ام،
دو اسب بی وقفه می دوند،
یکی اسب سپید آزادی،
یکی اسب سیاه عشق. ..
مهدی بابایی ( سوشیانت )
آنقدر انس به آن شیرینی لبخندت دارم،
که هوس دارم از کندوی عسل لب هایت،
به اندازه ی نوک زبانی بچشم و بمیرم...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در لحظه ی نگاهت، گربه ی احساس،
لیس می زند، دست کودک عشق را...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
ترس، سگ نگهبان، کاخ استبداد است...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
گیسوی سیاه تو،
هر روز تکه ای لمس شدنی از شب است،
که انبوه ستاره های آزادی،
بر آن می درخشند...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
دو سرخی براق در جهان،
یکی لب های تو، و دیگری گیلاس،
یکی دلخواه عشق، و دیگری دلخواه هوس...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
سوگند به زیبایی آن لحظه،
که ماده اسب سپید آزادی،
ناگهان در آینه ی جویبار،
می بیند زیبایی خویش را،
تو را دوست می دارم...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
اینک پروانه ی آزادی،
در تار عنکبوت اندیشه ی انسان،
اسیر فراموشی ست...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در هر تابستان،
با تابش آفتاب تموز،
پوست خربزه های رسیده،
شکاف بر می دارد در جالیز،
شبیه ترک انار لب های شیرین تو ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )