دنیای عجیبی ست !
دریای سنجاقک ها،
جویباری ست،
تا قوزک پای انسان...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
آبشارها،
چشمک های زیبایی اند،
در انبوه خشکی ها،
چون گیسوان تو در قاره ی تن ......
تو ای شعر،
تنها یک کلمه باش،
و آن هم آزادی...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
تو در دشت،
لاک می زنی ناخن هایت را ،
با خون سرخ گلبرگ های شقایق...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
تو پلک می زنی،
و انگار شاپرکی بال بال می زند،
در یک باغچه ی پر از گل...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
اینک کودک استبداد،
گردن بندی به سینه دارد،
از شاپرک های مرده ی آزادی...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
باد هم در گریز همیشگی،
لحظه ای می ایستد،
به تماشای زیبایی تو در دشت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
از عطر نفس هایت،
زنبوری به اشتباه می نشیند،
بر گلبوته ی گیسویت در دشت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
تو پلک می زنی،
و انگار شاپرکی،
بال بال می زند در باغ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...