پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
🌿چه خوب استچه خوب است که با تمام رنج هایی که روحم را می خراشد، هنوز ابر امید، طراوت بر سرم می بارد و چشمه ذوقم می تراودچه خوب است که کمی بعد از شبیخون یاس و فرو ریختن ناگزیر، باز بر می خیزم، گرد و غبار را می تکاندم ، برانگیخته می شوم، سامان می یابم،آواز می خوانم و با سرانگشتان زنانگی، هنرها می آفرینمچه خوب است که بعد از هر زمستان ، بهاری از درون، مرا به شکفتن وا می دارد...چه خوب است که همواره از پشت حصار عشق، دنیا را به تم...
شاد کن جان من، که غمگین استرحم کن بر دلم، که مسکین استروز اول که دیدمش گفتم:آنکه روزم سیه کند این استروی بنمای، تا نظاره کنمکارزوی من از جهان این استدل بیچاره را به وصل دمیشادمان کن، که بیتو غمگین استبیرخت دین من همه کفر استبا رخت کفر من همه دین استگه گهی یاد کن به دشناممسخن تلخ از تو شیرین استدل به تو دادم و ندانستمکه تو را کبر و ناز چندین استبنوازی و پس بیازاریآخر، ای دوست این چه آیی...
رسید شنبه و من شادمان از این بابت که طول هفته درس عاشقی دارم...
نفس بکش...عمیق ، آرام ، شادمان...!بگو غم رد شود،که قلبت،آرامگاهِ اندوه نیست!...
شادمان از دل و دلدارم و راضی ز جهانم...