هر بار که خوشه ی خشم چشم هایت فرمان نگاه می دهد هزار و یک سرباز بی گناه عاشق در من کشته می شود ...
شبی که تو کنارم باشی ساعت ها به خواب می روند
و عشق ، تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد مرا رساند به امکان یک پرنده شدن و نوشداروی اندوه
گفتند گناه است در آغوش تو خفتن بگذار بگویند که گنه با تو ثواب است
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
نام تو سرود زندگیست من تو را بهترین بهترین من خطاب میکنم
گفت توی این قلب خسته به جز درد چه داری تو را تو را تو را هنوز
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار
به در و دیوار می کوبدم شدت تپش های قلب بیقراری که کرده هوای موسیقی صدایت را
دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم نازنینا تو چرا بی خبر از ما شده ای ؟
رفتی و رو در روی سیاهی ایستاده ام یکه و تنها در شب های تاریک شب های دلتنگ شب های خاموش شب های دلگیر شب های زنجیر شب های غربت شب های بیداد شب های فریاد شب های مرگ زندگی
به مسلخ می برد هر شب مرا رویای آغوشت
من به دنبال کسی میگردم که دلش پنجره ی بازِ نگاهم باشد و بدانم که حواسش به من است عاشقی رسم نگاهش باشد و من آرام آرام محو زیبایی روحش بشوم دل ببندم به دلش و دل انگیز ترین عشق و نگارش بشوم کسی از عمق دلم می گوید ما...
بی تو سحر نمیشود خواب مرا نمیبرد یاد تو و خیال تو از سر من نمیرود بی همگان به سر شود بی تو چگونه سر شود ؟
ما تعبیر کدام کابوسیم؟! اینچنین_تلخ اینچنین_دور
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
حسرت او نمی رود از دل پاره پاره ام
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست ، نیست گر تو پنداری مرا بی تو قراری هست ، نیست
بعد صد مرتبه توبیخ غلط کردی باز ؟ ما که هستیم تو دنبال چه میگردی باز
من پذیرفتم شکست خویش را پندهای عقل دوراندیش را من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است میروم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم میروم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزاد باش
گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی ؟ ای جان چه پشیمان ، پشیمانی ها
تا تو را دیدم قسم خوردم که ترکش میکنم لب نخواهم زد به هر جامی به جز لبهای تو
دین اگر دستم ببندد از هم آغوشی تو من مسیحی،من کلیمی،گبر و کافر میشوم
در عمیق ترین جای سینه ام تو را نفس می کشم