پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چه دل بزرگی داری، ای زن!بی آنکه در سختی های عشق دو دل شوی و عادات دوست داشتن و قوانین خواستن را زیر پا بگذاری،مگر اینکه در شعرهای من!چون ترس داری که خطرات زندگانی مرا به راه های سرگردانی بکشانند و در میان خندق قصیده و کلمات و شعر دوست داشتن ناتمام تو از وجودم محو شود.عبدالله سلیمان (مه شخه ل)برگردان: زانا کوردستانی...
شرم داشتم که جلوی دختران همسایه سر بلند کنم اما قلبن نیز می خواستمبرای به آغوش کشیدن دخترک زیبای همسایه سینه چاک کنم.روزی دخترک همسایه شرم را کنار گذاشت نگاهش را به من دوختو چنان به من نزدیک شد که سینه هایش به سینه ام برخورد داشت دستی بر آنها کشیدم و آنی گرفتمشان از آن روز تاکنون دستم، مثمر به انار و لیمو شده است و هرگز فراموش نخواهم کردبوسه ی قندگونه و لب های شکرینش را.عبدالله سلیمان (مه شخه ل)برگردان: زانا کورد...
پیش ترها، روزهایم را تنها می گذاشتم و در پی گل های بابونه ی دوست داشتنی سایه به سایه، ابر غم را کنار می زدم و به بلندای امید صعود می کردم آنگاه به تماشای آسمان پر ستاره ی عمر کمر خمیده ی خود می ایستادم.پیشترها خودم را زده بودم به بی تفاوتی تاریخی و بی خیال و یاغی گونه، در شب های بسیار تاریک آواز برای خورشید بر می آوردم و بر جاده های گرسنگی، نقش نان را می کشیدم.اکنون بعد از آشنایی با تو و نفس های پر حسرت شعر غمگین پشیمانی از زیست...
روزی نیست که دست در دست غم نگذارم و سر بر شانه هایش،آنگاه چشمانم را مبدل به ماه منور چله ی تابستان می کنم وتاریکی لم زده به بلندای تنهایی ات را، دور می گردانم.روزی نیست که با صدای تلفنت شعری تازه نسرایم و گلدانی پر از گل های یأس و غمبر روی میز ایامم نگذارم.عبدالله سلیمان (مه شخه ل)برگردان: زانا کوردستانی...
من هیچ برف را دوست ندارم! نمی دانم چگونه ست که او بدون هیچ پیغام و پسغامی پیدایش می شود ودر خانه ام را می کوبد.برف نمی داند که او برای من مهمان ناخوانده ای ست و چون گردبادی، سامان دلم را از هم می پاشد و به پرتگاه غم و غصه می اندازد مرا؟!عبدالله سلیمان (مه شخه ل)برگردان: زانا کوردستانی...