پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بیگانه نیستیدر آرزوی روی تو مردن خطا نبودراهی به جز برای تو بودن مرا نبودبی شک اگر فدائی رویت نمی شدمشیدائی و ترانه و حال و هوا نبودوقتی که بی بهانه تو را جار می زدمدر جان خسته صحبت هول و ولا نبودای شوق بی دلیل من ای ماه آرز وجانم به غیر درد و غمت مبتلا نبودهر گوشه ایکه دیده ام آنجا فقط توئیمهرت ببین چه کرده غمت در کجا نبود؟بیگانه نیستی چه بگویم برای توبین من و تو قصه چون و چرا نبودای کاش فصل چلچله ها وقت ن...
چه خواهی کرد؟سرآغازم چنین شد لحظه پایان چه خواهی کرد؟بگو آخر تو با دلخسته ای ویلان چه خواهی کرد؟نمی دانم در این راهی که دنبال تو می گردمدر آخر با من سرگشته و حیران چه خواهی کرد؟اگرچه برده ای از یاد خود قول و قرارت رامرا با کوچه های بی سر و سامان چه خواهی کرد!به بادم داده ای و آخر این کار معلوم استکه با افتاده کاهی در دل طوفان چه خواهی کرداز اینکه هستی ام بازیچه ی ناز و نگاهت شدببین روزی برای دادن تاوان چه خواهی کرد؟...
بپرسبعد از این حال مرا از دل دیوانه بپرساز نظر بازی هر نرگس فتانه بپرسپیش هر آینه و شمع گلی یادم کنتب سوزان مرا از پر پروانه بپرسحرف هشیاری و دیوانگی و مستی نیستحال رسوای مرا از می و پیمانه بپرسآشنایان سخنم را به تو افشا نکنندجان جانان من از محضر بیگانه بپرساشک چشمان مرا عطر تنت می فهمداینک از قطره جامانده سر شانه بپرسقصه ماه فریبای شب و دامن دشتپرتو دیده ور از گوشه ویرانه بپرسما که رفتیم و خدا همره و یارت ام...
شکر ریزهر گوشه کاشانه گلاویز دلم بودماه شب ویرانه شباویز دلم بودغوغای کلاغان و تماشای درختاندنیای مترسک زده جالیز دلم بودکو فصل بهاری که برویاندم از نوامید خیالی که به پائیز دلم بود؟سنگم زدی ای دشمن دیرینه حلالتبی مهری آئینه نمک ریز دلم بود!یک پنجره از پرتو خورشید نزاییدهر بغض نهانی که سحرخیز دلم بودخوناب جگر بود و دلاشوب ندامتآن گوهر دُردانه که سرریز دلم بودبا تلخی سرشار بلا از چه بگویم؟نجوای کلام تو شکر...
تکرگ آبادشب ویرانه غیر از ماه تابانی مگر دارد؟بیابان جز امید ابر و بارانی مگر دارد؟چه غم از دوری ساحل تهِ امواج دریا رادر این آوارگی امید سامانی مگر دارد؟میان نقشه ی جغرافیای شهر هشیارانسر دیوانه جز رویای زندانی مگر دارد؟جنون آباد بی نام و نشان این تگرگ آبادبه غیر از خانه لیلی خیابانی مگر دارد؟دلاشوب خزان در بقچه های سرد یلدائیبه جز تشویش سرمای زمستانی مگر دارد؟گرفتم عطر یوسف پر کند اقصای گیتی رامیان ناصبوران پ...
حدیث آرزومندیمن آن شمعم که میسوزم دمادم رو به پایانمچنان بادی که در صحرا به هر سوئی گریزانمبروی شاخه میلرزم چنان برگی که در پائیزرها در باد و باران راهی فصل زمستانممیان کوچه و پس کوچه های شهر حیرانیاسیر پرسه های سهمگین هر خیابانمهنوز از نغمه های من تمام بیشه لبربز استشباویز شبانگاهم که در ویرانه پنهانمحدیث آرزومندی سری دیوانه می خواهدچه گویم قصه هائی را که میدانی و میدانمکنون با خاطرات رفته دنبال چه میگردی؟بمان...
خورشید مجسمپلکی بزن ای آینه ی صبح دمادمای مظهر سرزندگی عالم و آدملبخند تو جانمایه بالندگی ماستچشمان تو با گردش هر ثانیه مرهماز قامت رعنای تو قد قامت هستیرخساره زیبای تو خورشید مجسمای فصل پر از برکت باران طراوتسرشاخه لبریز شکوفایی و شبنمپاشیده شمیم تو به هر شاخه نرگسپیچیده نفس های تو در بوته مریممائیم و تمنای تو ای ابر بهارانسرچشمه جوشان و گوارائی زمزملبریز نگاهت شده زیبائی گل هاایکاش نگاهی بکنی جانب ما ه...
دنیاهشدار به بادت ندهد زیور دنیارویای فرینده ی سیم و زر دنیاای آدم آزاده که در دام بلائی!در بند و طنابت نکشد باور دنیادلشیفته و عاشق و خامت ننمایدعفریته خوش صورت بد گوهر دنیانایابترین دُرّ گران عمر گران استهشدار که ارزان ندهی بر سر دنیاآنجا که تفاوت نکند سود و زیانشتوفیر چه دارد غم خیر و شر دنیاهر شهد شرابیکه به تقدیر جنونستاز خون جگر پر شده در ساغر دنیابسپار به تدبیر یقین بال و پرت راتا شعله کشد از دل خاکس...
چشم و بیداری کجاسینه ام آتشفشان و لهجه ام نجوای رودغیر از اینها قسمت ما توی این عالم چه بود!همنوای بیقراران است و همپای نسیمهر که از حال و هوای ما غمی را می سرودکیمیای لحظه ها سرمایه های عمر ماستما که دادیم از کف خود زندگانی را، چه سود!عقل و هشیاری کجا و چشم و بیداری کجا؟خواب غفلت آمد و هوش از سر ما هم ربودهر بهاران با دل امیدواران یار باشای امید باغ و بستان شوکت باران، درود♤♤♤✍ علی معصومی...
کوچاندهباورم کردی و من از همه درمانده ترمعابری از سفر آتیه جامانده ترمراه رفتن به کجا و غم ماندن تا کی؟من که از حوصله آینه کوچانده ترمگفته بودی که کنار تو به مقصد برسمتو نباشی به خدا از همه وامانده ترمزندگی کبکبه ام را به پشیزی نخریدگرچه من خاطره قصه ناخوانده ترمهرکسی همسفر شادی و غم بوده و منبین این مغلطه ها از همه پیچانده ترم♤♤♤✍ علی معصومی...
نگفتیجانا به سر وعده و پیمان که بودیبا ناز و ادا سرو خرامان که بودییک دشت غزل می وزد از طرز نگاهتزیبائی آهوی بیابان که بودیآنشبکه خیالت سر همراهی ما داشتدردانه ترین گوهر پنهان که بودیای قرص تماشایی شب های دلاشوبمهمان سر نان و نمکدان که بودندر مجلس انسی که تمنای تو را داشتشیرین شکر چائی و قلیان که بودیگیرم که لبی می گزی از روی ندامتغارتگر جان و دل و ایمان که بودیای بخت پر از آینه و آب و طراوتدر حوصله قهوه ...
افسوسدل دیوانه ای دارم... ندارد باوری، افسوسبه باد فنته اش دارد شرار اخگری افسوسدمادم در تب دلدادگی درخویش می سوزماز این اتش نمی ماند بجز خاکستری افسوستمام کیش و آئین و مرام و مسلک و دین راسر بازیجه می گیرد بلای محشری افسوسدل دیوانه را دیوانه می فهمد؟... نمی فهمد!نمی گیرد سر هر شانه ای را هر سری افسوسبه صبح آرزو دیدم که مشتاقان عالم رانمی ماند به روی تیغ مژگان گوهری افسوسبرای دل نهادن سر به یغما می رود اماخبر د...
غم رسوائیشب و مهتاب و آرزو از منسحر و یاس و عطر و بو از توقاب دیوار پشت سر از منآب و آیینه پیش رو از تومهلت آه بی صدا از منفرصت هرچه گفتگو از توجرعه جام شوکران از منمستی و باده و سبو از توسینه تنگ و انتظار از منبال پرواز های و هو از توتو و یک عشق بیکران از منمن و صد بغض در گلو از تونکته در نکته غصه ها از منشرح این قصه موبه مو از توترس رسوائی جهان با منبهجت از گنج آبرو از تو♤♤♤✍ علی معصومی...
برای چه؟زیر لبت دوباره زمزمه داری برای چه ؟غرق ترانه های گاه گداری برای چه ؟بیهوده دل به بغض و آه دمادم نمی دهیلبریز شعله های سوز و شراری برای چه ؟بغضی خزان گرفته نام تو را نعره می زنددلواپس فصول سبز بهاری برای چه ؟زیباترین ترانه ی هستی نثار مژگانتای چشم پر اشاره مست و خماری برای چه ؟تو ماه آسمان شبی در مدار زیبائیدور از سپیده گرم گشت و گذاری برای چه ؟صیاد بیشه های هرچه غزال و غزل! بگوتیر از کمان کشیده محو شکا...
تواز تبار کدامین بهار سرسبزیکه روددر مقابل توچشمه چشمهمی رویدتواز عبور کدامین فصول شریانیکه خونبه رگ رگ توتشنه تشنهمی جوشدهنوز قافله هایتبهانه جوی دلندغروب حادثه هایتعجیب دلگیرند...♤♤♤✍ علی معصومی...
سلامبخود گفتم سلامی کرده باشمسرآغاز کلامی کرده باشمبه عطر و بوی یاد مهرباناندعای صبح و شامی کرده باشمسبو هاتان پر از شهد محبتزلالی را به کامی کرده باشماگر قسمت شود از جرعه عشقاز این پیمانه جامی کرده باشمکلاه از سر بگیرم بار دیگربه پای دل قیامی کرده باشمیکایک از عزیزان و رفیقاندرون سینه نامی کرده باشمملالی غیر دوری از شما نیستهمین! گفتم پیامی کرده باشم♤♤♤✍ علی معصومی...
شباهنگام لبریز جنونمسری در خلسه سحر و فسونمچنان جغرافیای رفته بر بادبه تاراج سکوت صد قشونم♤♤♤شباهنگام آرامی ندارمبه جز مهر تو پیغامی ندارماگرچه جلد صبح انتظارمپری دلبسته بامی ندارم♤♤♤شباهنگام دردی را دوا کندل دیوانه را حاجت روا کنبه شریانی بزن نبض هوس راخمار از چنگ بی تابی رها کن♤♤♤هنوز از درد لبریزم کجائیشباویزی سحر خیزم کجاییبه سر آتش به پا دریای ماتمچنان شمعم که می ریزم کحائی...♤♤♤شباهنگام ماهم ب...
ماه هاشمیعلم بر دوش او پاینده باشدعلمدارم الهی زنده باشدبنازم لشگری را که میانشیل ام البنین فرمانده باشدشگفتا اختران آل یاسینکه ماه هاشمی تابنده باشدبه میدان می رود اما دریغاجهان سردرگم آینده باشداز آن ترسم که دیگر برنگردددلم در پیش او جامانده باشدامان از حال و روز خواهری کهاز این بالا بلا دل کنده باشفدای ساقی لب تشنه کامانفرات از چشم او شرمنده باشد♤♤♤✍علی معصومی...
بانوی عشقدوباره رهگذر کوی عشق می آیدصبور حادثه دلجوی عشق می آیدگمان کنم که غزالی رمیده در راهستکنونکه از پی اش آهوی عشق می آیدگرفته عطر ختن دشت بیقراران راشمیم دلکش گیسوی عشق می آیدبرای سایه محمل چه بهتر از اینکهمیان قافله بانوی عشق می آیدبگو به ماه شب آسمان بی تابیچکاد آینه، ابروی عشق می آیدپیاله های می اشتیاق لبریزندبسوی میکده هوهوی عشق می آیدبه شوق دیدن گل با تمام زیبائیصدای نغمه کوکوی عشق می آید♤♤♤...
نهان گشته ی یاسینمهتاب شب حادثه ها صحن سرایتخورشید جهان همقدم حال و هوایتپروانه ترین عالم هستی شده انگارهر اختر چشمک زنی از قبله نمایتتو آینه ی نقش پر از شوکت عشقیدنیا شده لبریز تو و شور نوایتای اول نام تو نهان گشته ی یاسینهرخاطره کرببلا چون و چرایتتو خون خدایی و خداوند تعالیتا روز قیامت شده مدیون بهایتبا خون تو جان در رگ ازادگی افتادای نبض بشر جوهر لاحول و ولایتهنگام رسیدن شدی آماده ی چیدنای سرخ ترین سیب...
دربند تو بودنپا بند هوا و هوسم کردی و رفتیدرگیر هرای جرسم کردی و رفتیگفتم که لب بام تو پرواز نمایمزندانی دنج قفسم کردی و رفتیچیدی پر و بالیکه تمنای تو را داشتبا داس مرارت هرسم کردی و رفتیای مخمل آغشته به عطر گل نسرینآواره تر از خار و خسم کردی و رفتیمن تازه به دنبال تو آدم شده بودمدیوانه سیب نرسم کردی و رفتیبا سینه ی سینا و شب تیره مویتدلداده به نور قبسم کردی و رفتیدر بند تو بودن عطش خام دلم بودبیچاره مشت ...
ببار ای ابر رحمتمرا بگذار تا دلواپس احوال خود باشماسیر سایه روشن هایی از تمثال خود باشمدلم خالیترین پس کوچه لبریز حیرانی استغروب هر خیابانی که مالامال خود باشمنمی فهمد کسی غیر از تو راز قصه ی ما راتو هم بگذار تا اینکه خودم دنبال خود باشمبهاران رفت و باید هر دلآشوب خزانی رابه فکر آب و رنگ میوه ها ی کال خود باشمتمام عمر خود را نذر این کردم که فهمیدمچگونه لایق ایامی از هر سال خود باشم ؟درون کوله بارم جز غم و خسران نمی...
برویم ۲بشتابید از این بادیه کم کم برویمآب نوشیده و با چشمه زمزم برویممنزلی را که خدا قسمت ما کرد کجاستبه سر جاده این قصد مسلّم برویمما که تا کعبه ی میقات به پا آمده ایمبه سر عشق از این راه مجسم برویمقبله را مشعر باران بلا می باردچشم در دامنه گوهر نم نم برویمخاکریز دگری ماند و منای دگریبشتابید! که تا خط مقدم برویمبارمان جوهره آینه و شمع و گلستبهتر آنست که آهسته و نم نم برویمتیغ و شمشیر اگر سینه ی ما را بدردب...
حسین عبسته به زنجیر بلایم حسینای نفس آل عبایم حسینخاک رهت مهر نمازم شدهنام تو سرخط دعایم حسینگوشه چشمی، نظری، حکمتیای همه چون و چرایم حسینخانه تو ساحت مردانگیستآینه لطف و عطایم حسینماه محرم شد و ایام غمخونجگر بزم عزایم حسینمکتب تو محور ایمان ماستای همه هول و ولایم حسینجان تو و اینهمه آزادگیسرور و شاه شهدایم حسیندیده به دامان تو دارم ببینرهگذر کرب و بلایم حسینکاش صدایم بزنی نازنینعاشق این حال و ه...
من و روایت غم؟نوای ساز جرس می رسد به گوش دلمهرای راز و نفس می کشد سروش دلماگرچه دست تو همراه شانه هایم نیستصدای جاز تو پس می دهد به دوش دلمکشیده بال و پرم را ندیدن رخ دوستبلای فاز قفس می نهد به هوش دلممن و طریقت دوری؟ من روایت غم!؟به پای آز عسس می چمد چموش دلم؟تو خنده می کنی و غمزه های مژگانتخطای ناز هوس می چکد به نوش دلم◇ غزلی با ۵ قافیه✍علی معصومی...
آهنگ چه داری؟آهنگ چه داری که به هر سو نگرانیچون ابر به پروازی و چون آب روانی ؟با باد سراسیمه به کوه و در و دشتیچون موج به دریای کران تا به کرانیاینجا همه در بند تماشای سرابند!آشفته ی مهری و پریشان خزانیدلواپس فردای پر از مشغله خویشدنبال یقین اند و دلاشوب گمانیاین دشت پر از لاله زمستانکده ماستاز خون دل است اینهمه آثار و نشانیسرتاسر این گستره صد گنج نهان استاز آه فروخفته در این گوشه چه دانی؟بسپار در اندیشه خود ...
با سبکبارانجان هرکه دوست داری یکدل و یکرنگ باشعشق را باور نداری، لااقل دلتنگ باشدوستی جانمایه های مهربانی های ماستدر ترازوی محبت وزنه ای همسنگ باشهمسفر بودن بهای فرصت ناچیز ماستعابر آزاده ای در پای هر فرسنگ باشبا سبکباران ساحل ها خرامان شو ولیدر میان جاده ها همیار پای لنگ باشاز منیّت ها تهی کن قالب اندیشه رافارغ از کبر و غرور هرچه نام و ننگ باشتا نریزد خون مظلومی به دست ظالمیاز بلاجویان راه صحنه های جنگ باش...
گل زیبای نگاهت (موشح)بگذار قدم بر در کاشانه ی ما تاروشن کنی از ماه شبت خانه ی ما تادر پرتو سیمای تو هر لحظه ببینیمریزد سر زلفت به سر شانه ی ما تاما خود گره از طره ی زلفت بگشائیمیارا ! تو گره از دل دیوانه ی ما تاخیری برسد از گل زیبای نگاهتای دلبر مستانه و دُردانه ی ما تانابرده ره عشق به آتش بکشاندهر شعله ای از جرعه پیمانه ی ما تاآن لحظه ببینی که چه آمد به سر ماوقتی که شود از غم تو قامت ما تا♤♤♤✍ علی معصو...
می روم۲جز کنارت از میان هر نهادی می رومبا بهار از اول برج جمادی می رومبسکه از جمع عزیزان دور ماندم عاقبتدر مسیر کوره راهی انفرادی می رومآمدم ارام ارام از کویر درد و آهمثل کاهی روی دوش گردبادی می رومکرچه کالای جهان از رونق بازار ماستحجره بی حاصلی بود، از کسادی می رودسمت اگر بیراهه و تاریک باشد غصه نیستبا نشانی های خوبی که تو دادی می رومتوشه ام جز رنج بی پایان محنت ها نبودبا همان زخمی که در دل وا نهادی می روم♤♤...
با ماه چکادتبگذار خودم باشم و دل باشد و یادتیک حنجره یک زمزمه با چهره شادتبگذار که در پیچ و خم کوچه بچرخدیک خاطره یک رایحه یک ذره به بادتبگذار نصیبم شود ای صبح سعادتیک پنحره یک آینه از اصل و نهادتبگذار ببینم که خدا با تو چه کرده!؟یک ثانیه یک مرتبه از آنچه که دادتبگذار دلم بسته به گیسوی تو باشدیک سلسله یک چمبره در پای مرادتبگذار به هر واژه اسیرت شوم ای جانیک تبصره یک جوهره با خط مدادتبگذار در این شبکده هر لحظه بماندیک ش...
خاطره هاروزی به پیش آینه سنگم زدند خاطره هانیش و کنایه، تیر و تفنگم زدند خاطره هااز سمت قاب عکس سرخ و قشنگ شرابیمزخم زبان به زردی رنگم زدند خاطره هامثل خزانکه برگ خشک و نزار و تکیده رادائم به باد مغلطه انگم زدند خاطره هااز عمرهای رفته به تاراج اگر که می دانیدر شعله های جام شرنگم زدند خاطره هاگاهی به یاد فصل بهاران، به یاد شادی هانقش تو را به سینه تنگم زدند خاطره هامن بودم و نگاه پنجره و کوه و ماهتابدستی به شانه ه...
تو شهر آشوب می فهمی؟زبان عاشقم وابسته ی نام تو خواهد بودلبان تشنه ام در نشئه ی جام تو خواهد بودتمام کوچه های شهرک بابونه می دانندزمانم چکه چکه نذر پیغام تو خواهد بودهمان روزیکه جلد دانه و دامت شدم گفتمگمانم این کبوتر ساکن بام تو خواهد بودنمی دانم چه خواهی کرد اما خوب میدانمجهانم بسته موی سرانجام تو خواهد بوداگر چه زورقی در پهنه ی اموج و طوفانممکانم ساحل دریای آرام تو خواهد بودزمانی را که راه قبله را گم می کنم گوئی...
عید غدیرمی وزد عطر خوش از برکه آرام غدیرمی دهد هر نفسی مژده ی هنگام غدیرموج این برکه زیبای پر از پرتو عشقشده لبریز ترین گوهر خوش نام غدیراین شراب ازلی جرعه مستانگی استتا شود نوش دل از ساغر اکرام غدیرباید این مرحله با حوصله کامل بشودتا به مقصد برسد پیک سرانجام غدیرآی ای همسفران گاه درنگی دگر استداده فرمان خدا حجت الاسلام غدیرآخرین حج رسول مدنی طی شده استروز هشت و ده ذیحجه به اعلام غدیراین من ام احمد مختار و رسول مدنیحام...
گذاشتی؟!سر به سرم گذاشتی و جاگذاشتیهر بار روی زخم دلم پاگذاشتیاز بسکه غمزه های نگاهت قیامتستیک شهر را به آتش سودا گذاشتیبا آن که با خیال خودم خو گرفته امآیا به حال خویشتنم واگذاشتی؟پنداشتم به داد دلم میرسی ولیهر روز را به وعده فردا گذاشتیگفتی اگر چنین شوی آنگونه میشومگفتی اگر ... دریغ به اما گذاشتیدل دادم و خراب فریبایی ات شدمما را عجیب غرق تمنا گذاشتیمیخواستم برای خودم باشم و خودمزیبای ناز فتنه گر آیا گذاش...
فریادبرای هر سکوتی قاتلی با نام فریاد استجهان جامانده دیرینه های جمع اضداد استدر آرامش نمی ماند عبور گله آهوهاشکار لحظه گاهی آشنای تیر صیاد استاگرچه خون مظلومان عالم ساده می ریزدعدالت کاخ برجا مانده ی اقلیم بیداد استمگیر از شب سکوت آشنای سمت دریا راغریو موج طوفان همنوای نغمه باد استبساز ای مهربان سمفونی دیوانه خود رابنای شادمانی در همین ویرانه اباد استقمار سرنوشت بی سرانجامی نمی ماندو تاسی دائما در حالت یکسان نیا...
معدنکاریبه سنگ خاره می جوید نشانی های معدن رامگر یابد کلید قفل ناپیدای معدن راچکش در دست و بار سنگ روی شانه ها داردخدا یاری کند دست و دل جویای معدن رابه خاک آلوده ای از عرصه کار و تلاشی کهگشوده روی صنعت جاده دنیای معدن راچه تاجی را به عالم میتوان آسان مهیا کرد؟اگر خارج نسازد گوهر زیبای معدن رااسیر دشت و کوه و دره و صحرا نمی ماندکسی که پرورد در ذهن خود رویای معدن رامذاب آهن از پاتیل سرخ کوره می ریزدکه پر از اتش سودا کند صهب...
مرثیه آرزوای عشقِ بی بهانه به کارم نیامدیحتی به خاطری که ندارم نیامدیحالا که از هوای تو و برکت جنونآواره ای به شهر و دیارم نیامدیگفتیکه میرسی سر قولیکه داده ایدیدی به درد و غصه دچارم نیامدیبا روزگار خسته و دلتنگی و قفستا پشت میله های حصارم نیامدیگاهی به مژده زخم دلم را نمک زدیاما شبی به پای قرارم نیامدیحکم تو بود و مهلت فرجام دیگریدارم زدی و بر سر دارم نیامدیآتش بجان خرمن رسوایی ام شدیاکنون که بین سوز و ش...
من توو مننجابت هیچگاهی دست تر دامن نمی افتدفرشته خوی هرگز چنگ اهریمن نمی افتدتفاوت ها میان هر مطلا با طلا باشدکه آتش در میان جان هر خرمن نمی افتدتو گوهر باش و در عقد ثریا پرتو افشان شوغباری روی رخسار گلت از من نمی افتدحقیقت استوار و محکم و همواره پابرجاستخلل در ذات او با حیله شومن نمی افتدمربی ها اگر از دانش خود شعله افروزندجدالی در رقابت های “من تو من” نمی افتد♤♤♤✍ علی معصومی...
برای آنکه بدانیکسی که داده به تو ابروان زیبا راکشیده گوشه چشمت غروب دریا رادر استوای تن و انحنای لب هایتفشانده عطرخوش طره چلیپا رابه دشنه های پر از التهاب مژگانتفزوده ناز تب آلوده و فریبا رامیان اینهمه آدم فقط به وامق دادبهای حسرت دیدار روی عذرا راببین دفتر تاریخ کج مداری هانشان کوزه مجنون و سنگ لیلی رافدای وسعت جغرافیای دستانتکه برده طاقت چشم انتطاری ما رابرای آنکه بدانی همیشه دلتنگمنهاده ام کف پایت تمام دنیا را♤♤...
سبکتر از پر مرغانتو مثل شهد شرابیکه تلخ و شیرینیپر از بهانه شوقی تو درد و تسکینیزلال چشمه نوشی دوای بی تابیخلوص شربت خوابی عیار مرفینیپگاه صبح سپیدی نوید فرداییشب و ستاره و نوری حضور پروینیمرور خاطره های نهفته در ذهنینگاه نرگس مستی شکوه نسرینیسبکتر از پر مرغان رها تر از ابرینشان قطره باران به دوش پرچینیتو واژه وازه مهری تو آیه ی ماهیسرود مانده به قابی سکوت دیرینیتمام پنجره ها بیقرار چشمانتبرای آینه ها انع...
مسیر خوش ایده آل هاتنگ است وقت ماندنمان در مجال هالنگ است پای هرچه کُمیت از کمال هاتحلیل فصل سرد زمستان نمی کنیمننگ است اگر سیاهی روی زغال ها!مهلت نداده اند به عمریکه سالهاستمنگ است بین مشغله ای از جدال هاتا سرنوشت در پی تقدیر و آرزوستهنگ است مغز ثانیه در احتمال هاتندیس ها به فصل تماشا شکسته اندرنگ است روی چهره این بد خصال هادر حیرتم اگر که به هر سو نظر کنیمسنگ است در مسیر خوش ایده آل هاوقتیکه جای مهر و عدا...
چند رباعی ۳◇۱۳سرگرم که ای، دلبری از یادت رفت؟یا سرخوشی سرسری، از یادت رفتاین شاخه پژمرده، دلی حیران استگفتیکه خودت میخری، از یادت رفت؟♤♤♤◇۱۴زیبای پر از ترانه، در بند که ای؟لبریز بهانه و شکرخند که ای؟ای کوه پر از شراره اینباره بگودلداده به چشم آرزومند که ای؟♤♤♤◇۱۵بی نام و نشانم و نشانم شده ایآواره ام و امن و امانم شده ایلیلای غزل های دلم می دانی؟!مجنون توام ورد زبانم شده ای♤♤♤♡۱۶مستانه و دیوانه و...
جام تجلیخراب و عاشق و دیوانه حسینم منمرید مکتب سلطان عالمینم منمرا به مشهد دلدلدگی خبر دادندکبوتر حرم شمس مشرقینم منطلوع صبح قشنگی گرفته جانم راغبار صحن دلآرای کاظمینم منبه شوق جام تجلی همیشه سرمستمخمار باده ی صهبای نشئتینم منبه یاد زمزمه ی لااله الا اللهمقیم حول و ولای شهادتینم من♤♤♤✍ علی معصومی...
سلاله گل هاروزی که روی خاک زمین آشیانه من شدچیزی شبیه کوه وزین بار شانه من شدسیاره ای که رشته ای از طره های عالم بودبین مدار شک و یقین بام و خانه من شدآنجا که ذره ذره هستی شکسته تر میشدمنظومه های خلد برین بیکرانه من شدباران سیل حادثه ها بی بهانه می باریدرعدی به اضطراب و طنین تازیانه من شدبند دلم گسسته شد از جام بزم بد عهدیبال و پرم شکسته این دام و دانه من شدوقتی که رانده می شدم از مرز و بوم زیباییخطی نو...
چند دوبیتی۲◇۹یاری نما که ببینم جمال تویا با خبر شوم از اصل حال توممنوعه ای شده ای در مقابلمکی لذتی برم از سیب کال تو؟♤♤♤◇۱۰تو تنهایی و من تنهاتر از توکجا یابم کسی زیباتر از تونمی بینم میان این همه گلکه باشد عطر بویش بهتر از تو♤♤♤◇۱۱چه در سر داری ای آشفته گیسودلم را می بری اینسو و آنسومده بر باد عطر کاکلت راکه حلق آویزم از هر رشته مو♤♤♤◇۱۲مگر ای عشق بر بادم ندادی؟...
گل اندامبگذار دلم در قفس و دام تو باشدبیچاره هر غمزه بادام تو باشدتا در سر مژگان سیاهت خبری هستسرگرم تو باشد، سر پیغام تو باشدرسوائی اگر بردن نام گل سرخ استبگذار جهانی همه بدنام تو باشدمن کفتر جلدم که مقدر شده انگارروز و شب خود را به لب بام تو باشدآرام نگیرم که همه جوش و خروشممن رام نبودم که دلم رام تو باشدایکاش جهان را به تمنای تو بازمتا هوش و حواسم گلِ اندام تو باشدنام تو سرآغاز همه بود و نبود...
به آن یار ندیده(موشح)به گندمزار خواهم داد پیغام بهارت راهوای دلپذیر و باغ سرسبز انارت رااگرچه مثل تاکی سر به دیوار هوس دارینمی دانم که می نوشد شراب زهرمارت رایکایک صفحه های دفتر جامانده را خواندماز آن روزی که گفتی قصه ایل و تبارت رارموز عاشقی را بین مژگان کجت بردینمی دانمچه خواهی کرد چشمان خمارت رادلآشوبم خرابم بیدلی سرگشته حیرانمیکایک می سپارم لحظه های انتظارت رادرنگی کردی و یکباره از پیش دلم رفتی...
حیف استحیف است همراه پرستو ها نباشیجویای حال بره آهوها نباشیبا موج موج نقره های نور ماهتدر ساحل دریاچه ی قوها نباشیبا ازدحام رقص بال شاپرک هاحیف است لای عطر شببو ها نباشیصد سومنات از چشم بادامت نوشتمتا بی خبر از حال هندوها نباشیدر لا به لای نغمه های بیقراراندلواپس فریاد کوکوها نباشیدنیا به نام چاره سازت خو گرفتههر چند بین این هیاهوها نباشیبا هر اذان صبحدم حیف است ایجانگلنغمه های برج و بارو ه...
اوج دغدغهدوباره زد به سرم تا بهانه ام باشیمسیر صبح امید و نشانه ام باشیبه جای زمزمه های نهفته در گوشمسرود و نغمه تار و ترانه ام باشیاجازه می دهی آیا به رسم همراهی-به اشتیاق دلم روی شانه ام باشی؟کبوترانه تر از آرزوی خوشبختیهوای بال و پر و آشیانه ام باشی؟شکسته قامت این کوله بار سنگینمکه اوج دغدغه آب و دانه ام باشیمرا به آتش حسرت کشیده چشمانتکه شعله شعله سوزم زبانه ام باشی♤♤♤✍ علی معصومی...
بودن با توروزی سرت وابسته دیوانه ها بودمرغ دلت درگیر دام و دانه ها بودشبگرد تنهای بلند آوازه بودیمهتاب رویت بر سر ویرانه ها بودهی پیله میکردی که عاشق تر بمانیتوی سرت رویایی از پروانه ها بودیادش بخیر آنجا که گاهی گاهگاهیبا غمزه هایت رونق کاشانه ها بوددیوانه می کردی تمام کوچه ها راوقتیکه موی خرمنت بر شانه ها بودگویا که خوابی بوده بودن با تو آرییا حکمتی همراه این افسانه ها بودیکبار دیگر مهلتی با ما...