پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ترفندهای توچند است نرخ قیمت لبخندهای تو؟چون است حال خسته دربندهای تو؟ هر ساله عطر و بوی بهاریکه می رسد کل می کشد زمانه به اسپندهای تو سررشته های شال تو ارباب فتنه اندبرکت دهد خدا به خداوندهای تو خشکانده اشک دیده مان را نبودنتدر شوره زار ساحل اروند های تو ما را به غیر نیمه جانی چه مانده استتا حل شود به دست فرآیندهای تو یک قلب پاره پاره و یک نبض ناتمام آن هم برای لحظه ی پیوندهای تو؟ گفتیکه می روی به کجا با چنی...
بشکن بشکنباز آبان شد که گرمای تنت را حس کنمنقش گل در انحنای دامنت را حس کنم هر سحر از کوچه باغ شهرک دلدادگیعطر یاس و ارغوان و سوسنت را حس کنم در فضای آسمان سرد شب های خزاناختران عاشق چشمک زنت را حس کنم هیچ فصل مثل پاییزان مرا باور نداشتتا که چای مرزه و آویشنت را حس کنم آمدی تا هر شب از سرمای پشت پنحره شعله شومینه های روشنت را حس کنم زیر نور چلچراغ و چرخش آیینه هاآستین غرق نور ساتنت را حس کنم مهر و آبان مهربا...
جلوه پگاهیادت نمانده این که نگاهی کنی مرا مهمان بزم خاطره خواهی کنی مرا با غمزه های فتنه گر دلبرانه اتدلبسته ی خطا و گناهی کنی مرا گفتم برسم اینکه قدم بر سرم نهمتا انتهای حادثه راهی کنی مرا میرفتی و سپاه شلالی به پشت سرتا پای بند حسرت و آهی کنی مرا آتش بجان حسرت دیرینه ات شدمتا بی قرار هر چه تباهی کنی مرا صد آسمان غزل شدنم را بهانه کنتا وامدار چهره ماهی کنی مرا خورشید مهربانی فردای چه می شود؟!تا محو جلوه ها...
دزدیدوقتیکه چشمان مرا هم خواب دزدیدعکس تو را از چارچوب قاب دزدید من ماندم شب ماند و یاد خاطراتتته مانده ذهن مرا شبتاب دزدیدزیر سرم بالشتی از پرهای قو بودجآئیکه باد از گوشه ی تالاب دزدید در انحنای شاخه های بید مجنونآرامشم را حسرت مهتاب دزدید آنجا که ماه آسمان را تکه ابریاز موج های نقره مرداب دزدید من ماندم و دنیای شهر آرزوها صبر و قرارم را گلی جذاب دزدید هوش و هواسم بود اما ناگهانیعقل مرا با جرعه هایی ناب د...
مجالی نیست دو زلفت را طناب دار من کردی ملالی نیستجوابم را گرفتم از دل تنگم سوالی نیست میان ضجه های مانده در پس کوچه حیرت به پای کشتگان چشم تو قال و مقالی نیست کنون بگذار رقصم را ببینی گاه جان کندنبرای مانده بر داری از این بهتر مجالی نیست حرامم باد بعد از رفتنت یک لحظه خندیدن مرا جز حسرت انبوه غم رزق حلالی نیست تمام خون دل هایی که دادی نوش جان کردم مرام بندگان درگهت نعمت زوالی نیست اگر چه آرزو دارم هوای آسمانت را...
گردنبند اللهشروه می خوانم برای عمر کوتاهی که هستشعله می گیرم به پای بغض همراهی که هست با سکوت بی سرانجام شب و یاد سحرنغمه می سارم به وقت گاه و بیگاهی که هست با شباهنگام سرد و خلوت ویرانه امقصه می گویم به گوش دلبر ماهی که هست ناز چشمان غزالی را کشیدم که نگو...پیش چشمان فریب آلود روباهی که هست گرچه تاراج زمستان شد بهار باورمبین انگشتان سرماخوده ام آهی که هست کاش می شد یک نفس در واژگانم زل زند در طلای عشق گردنبند ال...
تو نباشی...چه بخوانم که به پایان نبرد حوصله راچه بگویه که زبانی نگشایی گله را تو در آنسوی جهانی و من این سوی جهانچه کسی خواسته تا طی نکند فاصله را کو نگاهی که هوایی نکند جان مراکو نشانی که به مقصد ببرد قافله را ما که در حلقه رنجیر مکافات همیمتا چه کس پاره کند حلقه این سلسله را ترسم آن بوده که تا حل معما نشدهقصه پیچیده تر از این بکند مسئله را گسلی مانده مگر بین من و تو که چنینکرده آوار جنون حادثه ی زلزله را تو...
تو باشیخوشا آن دل که دلبندش تو باشیامید و لطف و پیوندش تو باشیغم و شادی به قهر و آشتی هاشکوه مهر و لبخندش تو باشیحریم ساحت امن و امان استجهانی که خداوندش تو باشیدر این جغرافیای بی نهایتری و بلخ و نهاوندش تو باشیهرات و مرو کشمیر و دماوندنشابور و سمرقندش تو باشیشکار سحر و جادوی تو خوبستخوشا دامی که پابندش تو باشیبه آزادی نمی اندیشند آن کسکه در شبهای دربندش تو باشیچه فرقی میکند آن نقطه ای کهارسباران و ال...
هر لحظه به زندگی تماشا کردمنالیدم و خندیدم و حاشا کردمجز حسرت و اندوه ندیدم هرگز واله هرانچه را که پیدا کردم♤♤♤علی معصومی...
سرابدر دل پرخروش امواجت ماندم و مثل یک حباب شدمبی جهت روی آب رقصیدم محوِ در کار پیچ و تاب شدم ساکن شهر آرزو بودم که خودم را دوباره گم کردمپای مشروطه خواهی چشمت در هیاهوی انقلاب شدم منطق عشق را نفهمیدم بخصوص از جناب لب هایتهی سوال و سوال پشت هم غرق رویای بی جواب شدم تشنه بردی مرا لب دریا تشنه تر بازگشته ام گویااسم باران غریبه شد با من بسکه درگیر این سراب شدم من همآوای تاک سرسبزم از تن داغ باغ انگورتخوشه سرخ جستحویی که ب...
رویای عقاب و پشهمهربانی کن از این پس با دل دلدار خودجا نده یار خودت را در صف اغیار خود خوشه خوشه جستجو کن دولت اقبال راتا بریزی خرمن شادی به گندمزار خود ای زلیخا دست از این دُردانه بردار و بروتا نبینی رنج مردن را به بوتیفار خود سکه ی مصری کجا و کودک کنعانیانهر کسی کالای خود را دارد و بازار خود من نفهمیدم چه حکمت دارد این دلدادگیهر که مینوشد غمی از باده سرشار خود برج و باروی عجیبی دارد اما زندگیعاقبت سر می گذارد...
عین خرافاتستمنه پا در مسیریکه پر از تشویش و آفاتستنخور زهری که تدبیرش پر از رنج مجازاتست میان باغ گل تا مخمل آلاله ای دیدینبند آسان دل خود را که دل کندن مکافاتست تمام فرصت عمریکه با دلدادگی طی شد بنای آب و رنگ بی نظیری از مراعاتست برای خون دل هایی که پای عاشقی افتاداگر نام نشانی مانده این هم از کراماتست تقلا می کند صید گرفتار و نمی داندکه ازادی و این پرپر زدن ها در منافاتست شب و مهتاب و آواز شباویزان چه کم دارد؟ب...
چه بود؟غیر یادت های های من چه بودنغمه ی شور و نوای من چه بود در میان شهرک آشفتگیکوچه نام آشنای من چه بود جز غم دیرین ایام وصالمژده دنیا برای من چه بود یا که در این عالم سرگشتگیاینهمه هول و ولای من چه بود تو نبودی من چه کاری داشتمعلت حال و هوای من چه بود بی تو غیر از دنج زندان عدمشوکت صحن و سرای من چه بود در مسیر کوهی از آوارگیخانه نام آشنای من چه بود دل نمی بردی اگر ای جانِ جاناین همه زنجیر پای من چه ...
دیوونتمنزاری منو بی خبر از خودتکه از غصه های تو دق می کنمهنوز از سر شب که رفتی گلمهمش با خودم نغُ و نغ می کنمچه می خواد مگه روزگار از دلتکه با تو همش سر به سر می زارهبرای خوشی های تو پس چراهمش شرط اما اگر میزاره؟الهی که بی غصه و غم بشیخدا با دلت یار و همدم بشهبخوابی و فردای صبح امیدغم کوله بار تو هم کم بشهتو باید غزال غزل ها بشیبرام شعر ی از ارزوهات بگیبه چشمای ناز تو خیره شم وبرای من از عطر موهات بگیخبر ...
نهان شدهدیگر چه گویمت که چنین و چنان شدهاز بس نیامدی... به خدا داستان شدههر کوچه نغمه های تو را جار می زندهر شاخه ای به بوم و بری شادمان شدهگویا پیام آمدنت را شنیده استشهری که پای هر قدمت مهربان شدهرعدی بزن به خرمن بی حاصل جهانحالا که آسمان تو رنگین کمان شدهبگذار تا که به پایان خود رسداین قصه ها که با غم تو همزمان شدهاز یاد خود نبر که دلاشوب دیدنمحالا که نام خوب تو ورد زبان شدهاز من نپرس علت بی تابی مرامشتا...
شب یلداشب یلدا رسید اما نیامدبلند بالا...بلند بالا ...نیامدخزان آلوده فصل جنونمتسلی دلم، لیلا نیامدنمیدانم چه سرّی دارد امانشان از آهوی صحرا نیامدچراغ روشن بزم محبتنگاه چشم بی پروا نیامدبرای لحظه های بی قراریبه ناز فتنه شهلا نیامدانار و سیب سرخ آرزوهاشراب ناب روح افزا نیامدچه باید کرد با چشم انتظاریکه پیغامی از او حتی نیامدزمستان تا زمستان وای بر منبهار من اگر فردا نیامد♤♤♤فایل صوتی✍ علی معصوم...
نشدشرح حالی به تو بردیم و خبر از تو نشدپیش چشم تو فسردیم و نظر از تو نشدبسکه مشتاق تو هستیم و نظرکرده عشقدر تب و تاب تو مردیم و گذر از تو نشداز شرنگ غم ایام و هوا خواهی دوستشوکران دادی و خوردیم و حذر از تو نشدآنچه دور از تو گذشت از سر دیوانه ماعمر بیهوده شمردیم و اثر از تو نشدواپسن خمره میخانه تو هستی و دریغمست لاجرعه دُردیم و ثمر از تو نشد♤♤♤✍ علی معصومی...
محتاج تو ام کردهر بار دیدم عشق تاراج تو ام کردپیغمبر شب های معراج تو ام کردبا زورق جامانده از گرداب و طوفاندرگیر اقیانوس و امواج تو ام کردتنها نبودم یاد تو در سینه ام بودبا باد و بورانی که آماج تو ام کردبگذار تا آویزه بر دار تو باشمدنیا مرا منصور حلاج تو ام کردمن صاحب گنجیه ی درد و بلایمدلدادگی اینگونه محتاج تو ام کرد♤♤♤✍ علی معصومی...
کویرچکیده قطره باران به شانه های کویرخزیده گوهر غلطان به خانه های کویراز انحنای بیابان و تپه و در و دشتتنیده ریشه به ریشه جوانه های کویردرخت تاغ صبوری نشسته در سر راهکشیده بر سر و رویش نشانه های کویرگرفته شاخ و برش را باشتیاق قنوتکه چتر سایه بسازد به لانه های کویرمیان کوچه لبریز شوق و مهر و امیدگرفته نغمه ای از عاشقانه های کویرشکوه آیتی از آسمان و قوس و قزحغروب و سایه بام و ترانه های کویربه باغ خوشه انگور و ح...
پرهیزی ندارمتا در بساطم غیر تو چیزی ندارمجز مهر تو ماه دل انگیزی ندارمتا بامداد لحظه های با تو بودنجز نغمه ی مرغ شباویزی ندارممن وامدار سرزمین اشتیاقمجز شوق تو در سینه واریزی ندارماز عشق این رنگین کمان بیکرانهازیباتر از یک صبح پائیزی ندارمدر یادمانم خوش تر از ناز نگاهتوقتی میان غمزه می ریزی ندارمپلکی بزن ای جان که در بزم خیالمبی نرگس مستت گلاویزی ندارمتا غیر لبهای پر از شهد شرابتدر بزم گیتی جام لبریزی ندارم...
حضرت مهدیای منتقم آل عبا حضرت مهدیای حامی خون شهدا حضرت مهدیمائیم و هواخواهی آن یوسف بازارهمراه و معین الضعفا حضرت مهدیای بیرق انصاف و عدالت سر دوشتای شوکت آئین خدا حضرت مهدیتو وارث نوح و ید و بیضای کلیمیعیسی نفس و قبله نما حضرت مهدیدلها به تو محتاج و تو دلواپس دلهاجانها به فدای تو بیا حضرت مهدی♤♤♤✍ علی معصومی...
پائیز ۴زیباترین رقص درختانی تو پائیزتصویری از برگ و خیابانی تو پائیزانگار حرف تازه ای داری برایم!لبریز عطر خاک و بارانی تو پائیزرنگ لباست را ببینم! شاد هستیگویا که می آئی به مهمانی تو پائیزهوهوی باد و خش خش پای خیالیرویاترین آهنگ و رقصانی تو پائیزپیغام کوچ آورده ای انگار ما رایاد آور فصل زمستانی تو پائیزآیا بگویم پیش تو حرف دلم را؟راز نهانم را که می دانی تو پائیز!شهریورم با مهر تو آغشته گردیدنوشینترین خورشی...
غزهاگرچه آتش و خون بر سر روی تو می ریزدغبار غم به روی برج و باروی تو می ریزدمیان نارفیقانت به چشمان خودم دیدمچه شمشیر خیانت ها به پهلوی تو می ریزدبرای کودکان بی پناهت لای لایی کنکه اشک ماتم از چشم بلا جوی تو می ریزدکبوتر خانه ای از خون میان آشیانه داریکه آثار ستم از زخم ابروی تو می ریزدهنوز از شاخه های سبز زیتون قصه میگویدپر و بالی که از فوج پرستوی تو می ریزدبه گوش دخترانت با پریشانی چه می خواند؟سحرگاهی که بغضش ر...
بیا تو همروزی اگر که حوصله داری بیا تو همدر سایه سار سرو و چناری بیا تو هماز کوچه باغ مهر و محبت سحرگهیدر جستجوی سیب و اناری بیا تو هماز کافه های شهر و محل بی خبر نباشبا ما به پای شام و نهاری بیا تو همدر خلسه های همدلی و دوستی اگرپابند حرف و قول و قراری بیا تو همگفتم اگر به خاطر شیدایی دلتدر گیرودار سوز و شراری بیا تو هماز کیمیای جوهره ی اصل آدمیباری اگر به فکر عیاری بیا تو هماصلا بنای سود و زیان جز فنا نبود...
آدم نخواهی شدمرا از یاد خود بردی و از یادم نخواهی شدمعطل در مسیر داده بر بادم نخواهی شدبه خاطر دارم از خاطر فراموشی تو امافراموش از طنین نای فریادم نخواهی شدبرو ای خانه ات آباد و با مردم مدارا کناسیرم کردی و دلدار و همزادم نخواهی شداز این پس با تمام غصه های خویش میسازمکه بین قصه ها ماه پریزادم نخواهی شد !اگر چه دل به امید خدا بستم ولی افسوسگمانم سوژه ای در بین رخدادم نخواهی شدبه خاطر دارم از آنشب که زیر لب چنین گفت...
زخم بی حسابدور از تو عمری همدم پیمانه هایمآتش به جان گوشه میخانه هایمشمعم که در شب های تار بیقرارانپرتو فشان ساحت پروانه هایمآن برگ پائیزی که گرم پیج و تابمآن بوف سرگردان که در ویرانه هایمدرگیر زخم بی حساب نارفیقانآشفته حال محفل بیگانه هایمگاهی که با عشق تو لبریز جنونمزنجیری و همصحبت دیوانه هایمبار غمت را می کشم منزل به منزلدر کوله باری روی زخم شانه هایمای نرگس شهلای تو درجام هستی-شهد شراب آلوده مستانه ها...
که چه؟دل می بری به غمزه و ناز و ادا که چه ؟هی می کنی مرا به خودت مبتلا که چه؟با هر نگاه پنجره خمیازه می کشیتا جای جای جاده ی بی انتها که چه؟هی رخنه می کنی به دل و تازه می کنیزخمی که کهنه گشته از آن ماجرا که چه؟در شهر بی نشانه که یادم نمی کنیره می زنی به کوچه هول و ولا که چه؟وقتی که سر به شانه زخمم نمی نهیگل می دهی به شاخه حال و هوا که چه؟نصف النهار در به درت را که دیده ایسر می زنی به نیمه این استوا که چه؟جغرا...
ره توشه باوربا دیدنش دلدادگی از سر گرفتمحال و هوای برگ نیلوفر گرفتمدر بامداد ساقه ترد خیالشپبچیدم و دور خودم سنگر گرفتمچون ذره ایکه جان بگیرد با نسیمیاز روی خاک جاده بال و پر گرفتممثل چلیپایی که روی طره هایشامواجی از دریای پهناور گرفتمدر ساحت شهلای لبریز شرابشافتادم و از دست او ساغر گرفتمبا فتنه های کفر آئین جمالشدر سینه ام ره توشه باور گرفتممن بودم یک آسمانی پر ستارهدر ساحل چشمان خود لنگر گرفتم♤♤♤✍...
گرداب مکافاتاز که گیرم خبر وقت ملاقاتت را؟سر بگیرم ره و آئین و مقاماتتتا مگر بشنوم از پنجره مهر و وفامژده در مژده الطاف و عنایاتت رابه کجا رو بکنم تا به تماشا بکشدقبله گاه نظر و اینهمه آیاتت را؟روی دوشم بگذارم به تمنای وصالکوله بار سفر کعبه ی حاجاتت راآتش حنجره سوخته ام می خوانددانه در دانه تسبیح مناجاتت راگوشه چشم تو و خاطر آشفته مامی سپارم به دلم صحبت هیهاتت راوای بر من که اگر ساحل امنم نشویچه کنم لحظه ی ...
همسایه خوبیمرا با خود ببر ای بهترین سرمایه خوبیرفیق مهربان نام آشنا، همپایه خوبیکنونکه در کلامت رنگ و بوی زندگی داریبزن چنگی به تار خسته ات در مایه خوبیتمام لحظه هایم را دمادم غرق شادی کنبخوان شعر تری با مصرع آرایه خوبیبیا تا کوچه ها با عطر گیسوی تو طی گرددبه پای هر نسیمی تا در همسایه خوبیتو را می بینم سرشار صبحی تازه می گردمشکوه مشرق عشقی... طلوع آیه خوبی♤♤♤✍علی معصومی...
نشانه خواهم داددوباره دل به نوای ترانه خواهم دادبه دست عالم و آدم بهانه خواهم دادنگاه پنحره های همیشه عاشق رابه سمت دامنه بیکرانه خواهم دادهوای از تو سرودن برای من خوبستتمام بار غمت را به شانه خواهم دادبه بام خانه بی رونقم بیا روزیکبوترانه تو را آشیانه خواهم دادنگو که بی خبرم از دیار زیبایتکه نکته نکته برایت نشانه خواهم دادمسیر آمدنت را که نغمه می خواندیبه یاد قاصدک و رازیانه خواهم دادبرای آن که بدانم همیشه م...
پرچین ندامتهر خزان می آید و یاد زمستان می کندکوچه را بازیچه ای از برگریزان می کندابرهای تیره را این سو و آن سو می بردبرکه ها را آشنا با اشک باران می کندانتظاری بیش از این هم نیست اما بی دلیلمیزند بر دوش این و صحبت از آن می کندخرمن بیحاصلی را شعله بر تن می کشدجلگه را همسایه ی دشت و بیابان می کندقیمت گلبوته های رفته بر تاراج رادر حراجی برده و همواره ارزان می کندبرگ و بار مانده در سرشاخه های باغ راپشت پرچین ندامت خش...
زیر بارانزندگی بازیچه ای در بین دستان تو بودآسمان سر در خم چاک گریبان تو بودپلک را برهم زدی تا خلق عالم بنگرندکهکشان آویزه انبوه مژگان تو بودهر کجا رفتیم تا دلداده ای پیدا شودبا سر شوریده ای مهمان ایوان تو بودنبض این سیاره ی لبریز از خاک عدمهر نفس آغشته با زلف پریشان تو بودجویبار بیشه ها و جنگلی بی انتهانغمه خوان خاطرات زیر باران تو بودعطر گل های بهار و رقص بال شاپرکدائما در اشتیاق چین دامان تو بودهر سرآغازی ...
تلخی ایام فروریختهر رشته مویت نخ تسبیح طریقتهر گوشه چشمت ره و آئین حقیقتبر شانه تو تکیه زده خیمه هستیپیشانی ماه تو تب و تاب شریعتای سرو بلندای تو سر سبزی بستانجامانده به ایمان تو تدبیر نصیحتدر جوهر مژگان تو صد ابر بهاریهر قطره باران تو دریای غنیمتای گوشه شال تو نظر کرده جانانچون طره مشکین تو هنگام عزیمتدستان تو سرشاخه هر فصل بهارندآغوش تو دریای پر از مهر و محبتبا زمزمه ات تلخی ایام فرو ریختای رمز سخنهای پ...
مثل بادآرزو دارم بیایم پا به پایت مثل بادطی نمایم جاده را تا بینهایت مثل بادسر سپردم روی بازویت که بار دیگریپر شود از های هایم شانه هایت مثل باددوست دارم گل بچینم از نگاهت با نسیمجان بگیرم پیش هر ناز و ادایت مثل بادپر شود از رقص چین دامنت صحرا و منهی بپیچم گرد چشم سرمه سایت مثل بادتو بخندی، من بخوانم بیتی از دلدادگیزیر چتر آسمانی از دعایت مثل بادآرزو دارم که بار دیگری حیران شومدر میان خلوت صحن و سرایت مثل باد...
خواهم رفتبا تو تا روی دار خواهم رفتتا ته روزگار خواهم رفتزیر باران لحظه ها با توسفر قندهار خواهم رفتبه هوای زمرد چشمتبیدل و بیقرار خواهم رفتکوهی از نا رسیدنم گفتیمثل گرد و غبار خواهم رفتزنده جان از خدا چه میخواهدبا تو سمت مزار خواهم رفتهر نشانی که داده ای نابستبعد از این بی گدار خواهم رفتصد خراسان حماسه آوردمبا تو سوی تخار خواهم رفتتو نباشی امید ماندن کو؟با غمی بی شمار خواهم رفتغزنی- افغانستان ۲...
فردایی که داریامان از چشم زیبایی که داریفغان از موج دریایی که داریبخوان با نغمه شوریده خودبرایم انچه از نایی که داریبگیران شعله شعله خرمنم رابه ترفند تماشائی که داریتمام کوچه می رقصد گمانمبه گیسوی چلیپایی که دارینمیدانم تو هم میدانی؟ یا نهدلاشوبم از امایی که داریخیابان در خیابان قصه ات رابخوان با بغض تنهایی که داریهمین امروز شاید وقت تنگستبگو از هرچه فردایی که داریمرا یکبار دیگر همسفر باش!تو آهو بره ب...
چه می شد؟همواره اگر مال خودم بود چه می شددر کعبه ی امال خودم بود چه می شداین ساقه نیلوفر پیچیده به دیوارهمسایه هر سال خودم بود چه می شدتفسیر پر از غمزه ی چشمان قشنگشدر قهوه ای از فال خودم بود چه می شداین اختر تابنده تر از خوشه ی پرویندر طالع و اقبال خودم بود چه می شدآن کشور زیبای پر از عطر شلالشهمواره در اشغال خودم بود چه می شدمانند همین شاخه ی سرسبز اقاقیدر بند پر و بال خودم بود چه می شدای شانس بخشکی که اگر ...
قول و قرارکاش تا کوچه سرسبز دیارت برسمبا تو تا بوم و بر ایل و تبارت برسمگفته بودم خبرم کن که دلم می خواهدقبل رفتن به تماشای قطارت برسمپیش از آنی که فراموش کنی مسئله راتک و تنها به سر قول و قرارت برسمیاری ام کن که در این فرصت باقیماندهبه تو و رایحه ی سیب و انارت برسمکاش ایکاش کمی فرصت ماندن بدهیتا به زیبائی سرفصل بهارت برسممثل بادی که فقط نغمه ی رفتن داریکاش تا دامنه ی گرد و غبارت برسمچشم آهوی تو در خاطره ها م...
نشدسال ها منتظر فصل بهارم که نشدفکر شادابی رویای انارم که نشدمژه بر هم زدی و یاد غزل افتادمنرگسی در نظرم بود بکارم که نشدخاطرت مانده که لبخند تو را ماه شنید؟گفته بودی غم خود را بشمارم که نشدخواستم تا به کنار تو و در قالب شعرشرحی از حال خودم را بنگارم که نشدفرصتی بود که با دیدن مهتاب رختغصه را از دل خونین بدرآرم که نشدمن از این کوچه پر قصه چه میدانستمگفته بودی ردی از خود بگذارم که نشددر دلم بود که بر سینه ی مه...
برای چه؟اصرار می کنی که بمانم برای چه؟هی شعر گفته قصه بخوانم برای چه؟همراه عقل و جنون پای واژه راتا ساحت قلم بکشانم برای چهگفتی بیا به دیدن اگر فرصتی شودبر روی چشم، اگر بتوانم... برای چه؟تا بی خبر بمانم از احول روزگارهی امر می کنی که بدانم، برای چه؟چیزی بدانی و نتوانی که بدتر استایراد می کنی که چنانم، برای چه؟در انتهای مبداء و مقصد مگر چه بودگیرم که خویش را برسانم برای چه؟در آب و آتشم به تماشا نشسته ایبستی ...
دُردانگیباران به باران چکیدم دیوانگی های خود راوادی به وادی دویدم مستانگی های خود راصد چلچراغ طریقت از عهد دیرینه دارمآتش به آتش پریدم پروانگی های خود رابگذار پیشت بماند هر داستانی که گفتمباور به باور شنیدم افسانگی های خود رااز تلخی روزگاران صد شوکران سهم ما شدساغر به شاغر چشیدم شکرانگی های خود راهر صخره ای را شکستم بر شانه موج دریاساحل به ساحل خزیرم بیگانگی های خود راجغرافیای جهان را دنبال ردِّ تو گشتمدندان به د...
شروع شدپیمان گرفت و فصل بهاران شروع شدتاوان گرفت و لحظه جبران شروع شدبا طره های داده به بادش چها نکرد!طوفان گرفت و موج پریشان شروع شددر پیج و تاب فتنه گری چاک دامنشمیدان گرفت و قصه ترلان شروع شدیک شهر را به هم زده تاراج کاکلشجولان گرفت و بازی چوگان شروع شدمانند گردباد سرزده در کوچه باغ مهراسکان گرفت و خش خش آبان شروع شدقلبی که شعله های هزاران بهانه بودعصیان گرفت و گفتن هذیان شروع شدوقتی صدای نغمه ی نی در هجوم...
میلاد حضرت محمد صمشرق دامنه ی نام و نشان روشن شدنور شادی بدرخشید و جهان روشن شدسخن از عهد عتیق است و شنیدن داردکعبه از ریختن سنگ بتان روشن شدآب دریاچه ساوه سر خشکیدن داشتیا دلیل دگری داشته؟... آن روشن شدطاق کسری شب دیجور تماشائی داشتبا شکافی که به پیشانی آن روشن شدتب آتشکده ی فارس به پایان نرسیدتا زمانی که شب امن و امان روشن شددر بیابان سماوه خبری بوده مگر؟!معنی جوشش صد رود روان روشن شدمژده از آمدن حضرت احم...
نیشکراین مرثیه ها درد دل مختصر ماستهر خاک غمآلوده پر از بال و پر ماستمی برگد و می روید و هرساله شکوفاستاین جلگه که از چشمه چشمان تر ماستهمرنگ شفق بوده و همصحبت خورشیددریای نگینی که به خون جگر ماستهر سرب فرو رفته به تصویر زمستاناز ترکش جامانده ی خون هدر ماستتقویم دلاشوبی هر عالم و آدمدلداده به تشویش قضا و قدر ماستحاجت به تو و همدلی یار چه باشدبا این همه بیگانه که در دور و بر ماستاز تلخی درد است ولی پر تب و ت...
سیاهیم هنوزعابر و رهگذری مانده به راهیم هنوزمانده در مرحله ای گاه به گاهیم هنوزاختران را به شب تیره خود باخته ایممحو در پرتو افتاده به چاهیم هنوزخبر از مشرق پاینده خورشید رسیدما در این دایره بیگانه ماهیم هنوزرفته از خاطره ها بود و نبودی که نبودگرچه بی نام و نشانیم و سیاهیم هنوزدین و ایمان سر همراهی ما داشت ولیمثل هر گمشده بی پشت و پناهیم هنوزنام گندم به سر سفره ی آدم نبرید!به تقاص پدری غرق گناهیم هنوزخون ها...
مختصرم کنتا مضحکه شهر نگشتم خبرم کنآشفته از این زهر نگشتم اثرم کنتا کنج قفس خو نکند در تن و جانمرویای پریدن به سر بال و پرم کنای هرچه تماشای تو سرخط تمنااز گرد و غبار گذرت تاج سرم کندیریست هواخواه توام ای همه خوبیاز گوشه چشمی به محبت نظرم کنپروانه بی حوصله مجلس انسماتش بزن و خرمن سوز و شررم کنصد دفتر شویده ترین واژه دردمیک صفحه بخوان و غزلی مختصرم کنتو حادثه جاه و جلالی به جمالتپلکی بزن و آینه ای دیده ورم...
اربعین ۶پس از یک اربعین عطر گل دردانه می آیدطنین نغمه ای جامانده در ویرانه می آیدنسیم آهسته می پیچد مشام بیقراران راهوای چیدن سیب و گل ریحانه می آیدبه زیر خاک باران خورده عطر تازه می ریزدبه بالاسر پرستویی به سوی لانه می آیدگمانم قسمتی از فوج درناها که غارت شدبه اقلیم پر از تاب و تب کاشانه می آیدکنار شمع و گل حال و هوای سوختن کم بودبه باغ مانده از فصل خزان پروانه می آیدمگر خون جگر دارد برای کام سرمستانکه آتش از نه...
لابد نمی داندمانند بادی در دل صحرا شتابانمچون برگ پاییزی که فرش هر خیابانمرویای دریایی شدن دارم به سر اماصد آبشار از شانه های خود گریزانمبس شوکران از باده آوارگی خوردمصدها کویر از تشنگی لبریز بارانمچون موج سرکردانکه سر بر صخره میکوبدسیلی خور شب های دامنگیر طوفانمبا هر بهار از پیله ی خود سر درآوردمدیدم که در آغار سرمای زمستانماز من چه میخواهی برو ای عمر بیحاصلسودی نبردم از تو و در فکر تاوانماینسان که در بندم...
لن ترانیحریم ظلمت شب پرتوی از نور می خواهدچراغ روشنی در سقف سوت و کور می خواهدبتاب از هر شعاع روشنایت آسمانم راتجلیگاه خوبان جلوه ای پرشور می خواهدبیا اکنون که مشتاق تو هستم دلبری فرماکه استبصار موسی رعد کوه طور می خواهدببین در شانه های خود پرندی از شرر دارممگر پروانه ای در سوختن دستور می خواهدبریز از شوکرانت باده ای در کام سرمستیکه از جام شرابت حبه ای انگور می خواهدکسی که ناصبوری می کند رخسار جانان رابه جای لن ت...