پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نمی فهمید معنای محبّت رانمی دانست رویای رفاقت رادر اوجِ خواهشِ دنیای احساسمرها کرد این دلِ همزادِ محنت راشاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
می روم۲جز کنارت از میان هر نهادی می رومبا بهار از اول برج جمادی می رومبسکه از جمع عزیزان دور ماندم عاقبتدر مسیر کوره راهی انفرادی می رومآمدم ارام ارام از کویر درد و آهمثل کاهی روی دوش گردبادی می رومکرچه کالای جهان از رونق بازار ماستحجره بی حاصلی بود، از کسادی می رودسمت اگر بیراهه و تاریک باشد غصه نیستبا نشانی های خوبی که تو دادی می رومتوشه ام جز رنج بی پایان محنت ها نبودبا همان زخمی که در دل وا نهادی می روم♤♤...
غم هجوم آورده میدانم که زارم می کشد وین غم دیگر که دور از روی یارم می کشد شب هلاکم میکند اندیشه غم های روز روز فکر محنت شب های تارم می کشد...
ای عشق تو ما را به کجا میکشی ای عشقجز محنت و غم نیستی،اما خوشی ای عشقاین شوری و شیرینیِ من خود ز لب توستصد بار مرا می پزی و می چِشی ای عشق...
دلم خون شد از این افسرده پاییز/ از این افسرده پاییز غم انگیز/ غروبی سخت محنت بار دارد/ همه درد است و با دل کار دارد...
آن دم که با *تو* باشممحنت و غم سر آید...!...