وقتی بچه بودم از بابام پرسیدم چرا شب یلدا دور هم جمع می شیم؟ چرا خود یلدا نمی آد کنارمون باشه؟ بابا اصلا این یلدا یلدا که می گن کیه؟ تا حالا دیدمش؟ بابا یک لبخند چاق و چله زد و گفت: چند روز دیگه می آد،خودت باهاش آشنا می...
یک فنجان قهوه مهمان من می خواهم دقیقه ها را بخرم فال امروز عجیب در چشمانت پیداست
جهان را بی خیال، پایت را تند کن. چایم تازه دم است.
بهش گفتم : کجای آسمونت قرار دارم؟ چیزی نگفت. ترسیدم و با بهت بهش خیره شدم. نگاه ناباورمو بغل کرد و دم گوشم گفت: آسمون قلب من که سهله، اون ور کهکشون خیالمم جای شماست.
دوستت دارم و چیزی جز این مرا زنده نگه نمی دارد.
شاید تو ندانی اما من برای تمام انار هایی که دانه کرده ام؛ برای به آغوش کشیدن تو، میانِ عطرِ نارنگی ِ دست چینِ حیاطِ خانه مان؛ برای داشتنت میانِ فالِ حافظ؛ برای بودنت... بوسیدنت... دقیقه ها از آذر قرض گرفته ام.
تنها دلخوشی ام یافتن ستاره ای ست میان اعماق شب تا رد پایش مرا به تو برساند... فرشته شعبانیان
بیا مثل زمستان باشیم. که کولاک را به نیامدن قسم می دهد اما در انتظار معشوقه اش؛ گریه های دلتنگی، شبانه هایش را خفه می کند. بیا مثل او باشیم... نه جدایی قاصدک ها را باور کنیم، نه قصه رهایی برگ از پاییز را. بیا مثل او عاشق باشیم... آنقدر...