متن محمد خوش بین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات محمد خوش بین
گرگ و میش است هوا میش که گرگی میبرد
از خانه اش به روی قله کوهنوردی می پرد
خواستم با عشق تو پیدا شوم اما نشد
همسفر تا ته دنیا شوم اما
نشد
آمدی نعش مرا را باز تپیدن بدهی
قلب سوخته را وعده باران بدهی
من که با عشقت...
گرگ و میش است هوا میش منی می برمت
کوه منم قله نشینی که تویی می برمت
مدتی هست که آشفته و حیران تو ام
در صلیب عشق تو مصلوب و ویران توام
خواستم با عشق تو پیدا شوم اما نشد
همسفر تا ته دنیا بشوم اما
نشد
فرق طوطی...
تویی آتش تنم خاکستر من
تو آن یادی که مانده در سر من
جوانی کرده ام عشق تو را من
چو طوفان داغ تو زد پیکر من
نمیرد یادت هرگز بستر مرگ
بهشت عشق تو بعد بستر من
بیا و هر چه گویی لایقم من
غزل بانوی شعر دفتر من...
دل من آخر دنیاست نترس
دل من مرگ همینجاست نترس
آن خدایی که می خوانی همیشه
به خدا مثل تو تنهاست نترس
دل من خر نشوی قهر کنی
کل دنیا چو سراب است نترس
آن صدایی که تو را وسوسه کرد
صدای آهنگ شعر ماست نترس
دل من زخم تو...
میپاشد احساس مرا, یک بوسه ی ناب
بر روی لبهای تو در, گهواره ی خواب
شرمی هراسان میدود, بر گونه هایت
طعم لبت چون دانه های سرخ عناب
مستانه میپیچد به گردم بازوانت
نیلوفری میگردی و من قلب مرداب
پر میشود, ذهن من از هذیان عشقت
تب کرده این دل...
یک روز می آید که تو گشتی پشیمان مثل سگ
در سراغم می دوی هر سو هراسان مثل سگ
در سراغت می دوم هرسو هراسان مثل سگ
کوچه کوچه کوچه کوچه زیر باران
مثل سگ
ردّ پایم را به هذیان مثل سگ بو می کشی
عاقبت لِه می شوم بین...
شده چون ماه شبم روی تو عشقم
دو شمشیر ست دو ابروی تو عشقم
شب یلدا پیش تو طلوع خورشید
بس بلند است شب موی تو عشقم
گرچه صد بار مرا پس زده ای، چشمانت
می کشد باز مرا سوی تو عشقم
دوش پروانه نشست و سپس از دنیا رفت...
شب ناله هایم آسمان را می برد با خود
گنجشک های بی زبان را می برد با خود
شب ناله هایم خشمِ توفان در بغل دارد
آرامشِ این خاک دان را می برد با خود
در روزگاری که قفس رؤیای پرواز است
خشمِ خدا آتش فشان را می برد با...
عکس بی جان از عشق مرده بازهم هست روی دیوار
قلب دو نیمه ، تیر خورده ، با اشک های غم بار
صد گره در صد گره کلبه کنعان با درهای بسته
هی گره در گره ، بعد چند گره کورهای روزگار
همان ماهی که هق هق آن در گلوگاه...
به خدای تو قسم حتی قلم گیج و لرزان می شود
تمام شعرهایم از شوق تو گیسو افشان می شود
.
نقابی بسته ای بر چهره ات دیوانه ی عاشق
و چشمان خدا پشت نقابت خوب پنهان می شود
پر از حرفهای ناگفته و بی اشتیاقی از شنیدن
این فرو...
می روی و می پوشم غم سیاه و سفیدم را
به عکس تو می دوززم دو بعد خسته دیدم را
تو نیستی در این تلخی من از تمامی این قصه
هنوز می شنوم با تو صدای گفت و شنودم را
با بالش سفتی به روی دشک ام درگیرم
و تویی...
ای عشق ! به پایت کفر و ایمان داده ام
شور جاری ! بر گلویم بغض پنهان داده ام
در هوایت آهوان هر سو هراسان رفته اند
آرامش شب های گنگ یک بیابان داده ام
همواره از دستت فریب سیب را خوردم
از ازل در ویرانه ها عمری به پایان...
آرزوهایم میان گله گرگی در بیابان مانده است
امیدم روی دریا در میان موج طوفان مانده است
قطره های اشک من باشد حلالت روزگار
از تمام بودن ات یک بغض پنهان مانده است
خوش خیالی پرسه میزد در کویری از محبت
ریشه ام در حسرت مهر باران مانده است
نقطه...
من عاشقی جگر سوخته ام، آب می خواهم
باد خنک از شکاف یک خواب می خواهم
یک پیراهن روشن به تن شب ام کنید
بر شام دلم خنده ی مهتاب می خواهم
تا خدا غنچه ی احساس مرا سبز کند
از باغ خدا میوه ی شاداب می خواهم
حالا که...
بازهم میان این گلو یک بغض مهمان من است
این صدای هق هق ام آهنگ چشمان من است
خنجری در پشت من شد شعرهایت بی مرام
بعد از تو قاتل های من هر بیت دیوان من است
هر روز زخم تازه ای ، هرشب نعش ام بر زمین
از بس...
چار زانو نشستن بعدِ خطا؟! بی ثمر است!
باد چون کرد صدا، ناز و ادا؟! بی ثمر است!
چون که پنهان بشود بادى که جست از پایین!
هى وهى «سُرفه و پامال صدا» بی ثمر است!
پاى مرغ از بغلت وقتى شود آویزان!
داد و فریاد که: «مُرغک به کجا…؟!»...
دیشب ستاره ای از آسمان ش ناگهان افتاد
آنشب عاشقی از چشم یک نا مهربان افتاد
آنشب برایت شعر هایی نو گفته بودم
اما نبودی این شعرهایم از دهان افتاد
عشق تو از بس که ویران کرد رویای مرا
شعر دم شد تا بنوشد خستگی های مرا
رفتی اما من...
عارفان و عاشقان باید در برابر عشق بازی ابوالفضل زانو بزنند؛
حمیتش که آب را از لبان تشنه اش فرو ریخت؛
اراده پولادینش که دو دستش بر زمین افتاد،
اما نا امید نشد و مشک آب، به دندان کشید؛
و اخلاصش که پاره پاره به خونش غلطید،
و سرخ گون...
از بس که با من کردی تو جنگ ها
افتاد شانه های من از تیر تفنگ ها
ناراحتم از دست تو خوردم زخم ها
از تیغ زبان تو صد نیش و نیرنگ ها
یکباره رفتی و دیدن ساحل نیامدی
کشتند در غیاب تو خود را نهنگ ها
آغوش تو برای...
از بس که با من کردی تو یکسر جنگ ها
افتاد شانه های من از زخم این تیر تفنگ ها
ناراحتم از دست تو خوردم من این زخم ها
از تیغ زبان تو صد تکه شدم با درنگ ها
یکباره رفتی و دیدن ساحل هم نیامدی
کشتند در غیاب تو...
دوست دارم های تو چه شنیدن ها دارد
آرامش آن بستر چشمان تو دیدن ها دارد
چه زیبا از دو طرف موی تو افتاده گلو
دست در دست تو از شوق پریدن ها دارد
شراب هفت ساله از بوی تو مست می شود
سیب در دست تو احساس رسیدن ها...
خط میکشم از دورها دور و برت را
خزان هم خواهد آزرد گلهای ترت را
روی خوش هرگز ندیدم از تو حالا
چرا با جرم عشق می بویند بسترت را ؟
تو وقتی عشق عاشق را نفهمیدی
بنی آدم نمی فهمند هرگز باورت را
همیشه تو پرم را زیر پا...