متن مراغه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مراغه
به تیر دیده ات ما را نسوزان
به آهی بسته ای ما را نرنجان
مرادت کشته ای یارا حیا کن
رهایم کرده ای در بند و زندان
شهی یا که امیری آخرش هیچ
به خواب گوری آخرش هیچ
به خاک عزلت افتی محبس گور
تو قُوت مار و موری آخرش هیچ
ده دله
دِلا، دِل دَر دِل، دِلبسته دِل دَریایی دِلدار
دانی دِلا، دَرد دوری، دِل دِلخسته دیدار
بلدی...
بلدی تکیه کنی، بی منِ غمخوار چرا
تو انیس دل مایی، تو و این غار چرا
بلدی آه شوی و بسوزانی این دل ما
من که هم بند توام، غصه بسیار چرا
تو و این خاطرِه اَت خوره جانم شده باز
تک و تنها نشوی در غمُ و بی...
به غمزه چون کشی آن ابروانت
به تیزی چون کُشی، خم مژگانت
هلاکت هستمُ و رحمی کن ای یار
ستانی جان ما، اسیر ابرو کمانت
چو بینم زلفون سیه و چشم یارم
کرشمه می کند این دردانه هزارم
نثارت چون شوم دل را نه پیچان
اسیر دیده و مژگان خمار نگارم
پرید طیر جانم تا حبیب اش برسد
پر شکستند ، باش طبیب اش برسد
به هوای یار شوی پر و بالت شکنند
مرحمی نبود کاش غریب اش برسد
فرخم ای دل گر تو حبیبم باشی
گلرخم ای دل گر تو طبیبم باشی
مهرورزی بنما یکه انیست باشم
بیم مرگم نبود گر تو صلیبم باشی
من آن مست و خرابم حالم نجویی
به نُوشت غرق شرابم حالم نجویی
بگردم دور تو یارا با من چه کردی؟
فتاده عزلتُ دل کبابم حالم نجویی
کجایی ای مهر بانو مهربان یار
رهیدی ز ما همچو آهوان یار
مرا جانی، به جانانم دلی تو
چو ققنوس نسوزی آسمان یار
به مهجوری دلم خونو کبابه
مرا جانی کجایی آی ربابه؟
تب هجران کِشم تا تو بیایی
خون در آبم مکن میلم شرابه
تو را خواهم نیایی آی ترانه
کجایی هی کنی بر من بهانه
به تیر دیده گهی مژگان پرانی
پیم گردی سرایم شعر عاشقانه
به گیتی گشتم و بنیان خراب است
به کس مکنت نمانده، کشک آب است
توانگر یا که درویشی، خشتی و خاکم
کنون بر خود بنالم ، دل کباب است
ز دردها گویم حالی نمانده
جهالت تا کجا ریشه دوانده
به حیرانی زبان گفتنم نیست
طرف بی مکتبش دکتر نشانده
خوشا آنان که به خواب گورند
خوشا آنان که به اقلیم دورند
چه دوشادوشی شده میدوشند
همه دزدند و خائن رنگینه جورند
به شهلای دلم در غم غمینم
به داغت چنین اغما نشینم
کجایی تو ای شهلا، دل من؟
گلستان بوده ای گلها نبینم
حدیث دل گوئیم آخر قشنگ است
مرا یاری چون تو شوخ و شنگ است
چه خوشنود کردیم صهبا بنوشم
بماند رهت همه خار و سنگ است
غریبی رفته ام هجرم چه خاموش
غمین و غمگشته ام یادم فراموش
غمم حرمت بدار گر صاحبدلی تو
توانگر چون تویی زیبا رخ مهوش
به سختی رنج این دنیا شمارم
به عُقبا ی سال چهارصد هزارم
چه یا مفتیست جان آدمی بس
خدیو خونم مکد گر میرم مزارم
چو گندم قوتتان جو را نکارید
به سالیت قهر او برفش نبارید
ترهم گشته زنجیر آسمان جور
فلک بیچاره گشته نامش نیارید
دمی آه، دمی سوز، سینه مان چاک
خُدو عالمیم مطرود، نی کنیم پاک
به بخل آسمان و دژخیم لا مروت
به نام حق خدا را کرده ایم خاک
یکی عابد به مسجد حجره کرده
یکی به بد مستی یاد شهره کرده
نه عابد ماند و نه مست خرامان
نه مرادی که شعرش اشاره کرده