جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
تو مرا یاد کنی یا نکنی باورت گر بشود ، گر نشود حرفی نیست امانفسم میگیرد..در هوایی که نفس های تو نیست...️...
برایت می نویسم دوستت دارم می دانم که نمی دانی !ولی مى دانم که مى خوانى!آرزویم این است: نخوانده بدانى️...
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا ؟ گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا گر سرم در سر سودات رود نیست عجب سر سودای تو دارم ،غم سر نیست مرا ......
تو دلت دریاست آبی و عمیق دل من یک ماهی قرمز تنگ بلوربگذر این ماهی در دریای مهر تو غوطه ور شود انجا سکنا گزینم برای ابد...
ﺩﯾﺪﺍﺭِ ﺗﻮ ﻧﯿﮏ ﻭ ﻫٖﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐِ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﯾﻮﺳﻒِ ﻣﺼﺮﯼ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺷﻬﺮ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ...
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست...؟!...
دستت را به من بدهدست های تو با من آشناستای دیر یافته ! با تو سخن می گویم ...زیرا که صدای منبا صدای تو آشناست ......
دلم از نام خزان میلرزدزانکه من زادهی تابستانم!شعر من آتش ِ پنهان ِمن استروز و شب شعله کشد در جانم.میرسد سردی ِ پاییز ِ حیات،تاب ِ این سیل ِ بلاخیزم نیستغنچهام غنچهی نشکفته به کام،طاقت سیلی پاییزم نیست!...
دچار باید بودو گرنه زمزمه حیات میان دو حرفحرام خواهد شدو عشقسفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاستو عشقصدای فاصله هاستصدای فاصله هایی کهغرق ابهامند....
رواق منظر چشم من آشیانہی توست کَرم نما و فرودآ کہ خانہ، خانہی توست بہ لطفِ خال و خط از عارفان ربودی دل لطیفہهای عجب زیر دام و دانہی توست...
گفت:مگر ز لعل منبوسه نداری آرزو؟مردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو......
کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش الا ای دولتی طالع کہ قدر وقت میدانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش...
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داریو چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستیچون زمانی که از دستش بدیمهم نیست چقدر بلند فریاد بزنیاو دیگر صدایت را نخواهد شنید...
دوسش داری ؟پس یادت باشهفقط دوست داشتن کافی نیستعشق مراقبت می خواد…...
دیگه هیچوقت هیچکس اونجوری که اون رفته بود تو عمق روح و زندگی من تکرار نمیشه!...
از من خبر بگیر!کارى نداردکافی ست صبح هادلت برایم تنگ شودو بى اختیاربه نقطه اى خیره شوىو به این فکر کنىکه چقدر بى خبرى از من........!...
این دلاویزترین حرف جهان را همه وقتنه به یک بار و به ده بارکه صد بار بگودوستم داری؟ را از من بسیار بپرسدوستت دارم........را با من بسیار بگو...........
در کنار تو صبحی است که رنج شبان رااز یاد می بردبگذار صبحم را به نام تو بیاغازمتا پریشانی دوشینماز یاد برده شود......
بیا ببینمت مظلومانه ترین جمله دستورى در زبان فارسیه با اینکه جمله دستوریه اما گوینده هزار بار ویرانتر و تنهاتر از اونه که بخواد دستور بده.....
سهمِ من از تو صدایی است که نه میشود بوسید نه در آغوش گرفت!...
زندگیگرمیدلهایبه هم پیوست استتا در آن دوست نباشد همه درها بسته است...
حکایت بارانی بیقرار است اینگونه که من دوستت دارم .........
همه عاشق شدن را بلدنداما فقط تعداد کمی هستند که بلدندچگونه در عشق با یک نفر برای مدتی طولانی بمانند......
بعضیا عشقشون مثل بارونِ بهاری میمونه شدید هست ولی زمانش کوتاهه...!...
We fall in love with people we cant haveما عاشق ادمای میشیم که نمیتونیم داشته باشیم...
دل که تنگ است کجا باید رفت؟به در و دشت و دمن؟یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟یا به یک خلوت و تنهایی امندل که تنگ است کجا باید رفت؟پیرفرزانه من بانگ برآوردکه این حرف نکوست،دل که تنگ است برو خانه دوست...شانه اش جایگه گریه توسخنش راه گشابوسه اش مرهم زخم دل توستعشق او چاره دلتنگی توست..دل که تنگ است برو خانه دوست..خانه اش خانه توست...باز گفتمخانه دوست کجاست؟گفت پیداش کنودر آنجا که پر از مهر و صفاستگفتمش در پاسخ:دوست...
آنکه بی یار کند،یار شود ، یار تویی...آنکه دل داده شوددل ببرد ، باز تویی...!...
قطار می رودتو می رویتمام ایستگاه می رودو من چقدر ساده امکه سالهای سالدر انتظار توکنار این قطار رفته ایستاده امو همچنانبه نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام...
خلوتپرست گوشهٔ حیرانیِ خودیمیعنی نگاهِ دیدهٔ قربانی خودیم...
باید از درخت ها باشیکه این گونه پاییز را به موهایت آوردهایو از رودهاکه ماهیان آبی وقرمزدرصدایت شنامی کنندگاهی چنان از غم حرف می زنیمکه عروسکهایت زنده میشوندتاخودکشی کنندوگاهی که چشم میبندیتمام جهانخوابیست که میبینیمبارهابرف رادیدهامکه برپنجره میباردتارفتنت را زیباترکندو ابر راکه بربام خانه نشسته است که تصویرانتظارمرا کامل تر..........
هزار بار هم که از این شانه به آن شانه بغلتی،این شب صبح نمی شود........وقتی دلتنگ باشی...........
عشق، پر زحمت استبگذار بعد از توخوابهایم را برای کسی تعریف نکنمما مردها نیاز به مراقبت داریمحتی قلب مایک آدم است _درون آدم_دستم را رها نکنمثل عکس ابرها که در آب می افتندمی شود به دو آسمان تعلق داشت...
دلم برایت یک ذره استکی میشود که ساعت وقارش رابا بیقراری من، عوض کند؟!عقربههای تنبل!آیا پیش از منبه کسی که معشوق را در کنار داردقول همراهی دادهاید؟در آسمان آخر شهریورحتی ستارهای هم نگران من نیستبه اتاق برمیگردمو شب را دور سرم میچرخانمو به دیوار میکوبم...
هزارها هنر از عاشقان به عرصه رسدکه کمترین همه ، جان خویش باختن است...
خوش خرامان میروی ای جان جان بیمن مروای حیات دوستان در بوستان بیمن مروشب ز نور ماه روی خویش را بیند سپیدمن شبم تو ماه من بر آسمان بیمن مرو...
عشق کودتایی ستدر کیمیای تنو شورشی ست شجاعبر نظم اشیاءو شوق توعادت خطرناکی ستکه نمی دانم چگونه از دست آننجات پیدا کنم و عشق توگناه بزرگی ستکه آرزو می کنمهیچ گاه بخشیده نشود...
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدنمنم که دیده نیالوده ام به بد دیدنوفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیمکه در طریقت ما کافریست رنجیدن......
نهان در زیر دامن، آتش سوزان نمی ماندتو ای سوز محبت، عاقبت رسوا کنی ما را...
دنیا به دور شهر تو دیوارْ بسته استهر جمعه راه سمت تو انگار بسته استکى عید میرسد که تکانى دهم به خویش؟هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است......
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخرکز غمت دیده مردم همه دریا باشد...
دیگری نیست که مهرِ تو در او شاید بستچاره بعد از تو ندانیم بجز تنهایی...........
نَگردم گِرد معشوقی که گِرد دل نمی گردد!...
اگر فرو بنشیند ز خون من عطشیچه جای واهمه تیغ از شما ورید از من!...
نبض امروزمجور دیگری می زند ...شاخه ی ارغوانبا شبنم سرخی بر چشم زیر یوغ فاصله به تماشای باغ آلوچهنشستههر چند دیوارارمغان دوری است اماهوای تازهمی دهدبه دل پنجرهشعرهایت...
لب تو میوه ممنوع ، ولی لب هایم هر چه از طعم لبسرخ تو دل کند نشد !...
هنوز دوستت می دارمعلیرغم هرچه هستچون در سواحل تو آموختمچگونه از میان صدفی مهتاب را بنوشم ......
شب را نوشیده امو بر این شاخه های شکستهمی گریم.مرا تنها گذارای چشم تب دار سرگردان!مرا با رنج بودن تنها گذار....
شب و روزشب و روزشب و روزبگذارکه فراموش کنم .تو چه هستی ، جز یک لحظه ، یک لحظه که چشمان مرامی گشاید دربرهوت آگاهی ؟بگذارکه فراموش کنم....
در ماندهام به دردِ دلِ بی علاجِ خویش......
قلب ها بال دارنداگر دوست داشته شوند پرواز؛اگر عشق را از آنها بگیرندکوچ مى کنند...