بخند ممنوع ِمن که با هر بوسه، هزار تازیانه می نویسند ؛ فرشتگان ِشانه ها ... که هیچ دستی آن ها را لمس نکرده است فرشتگان ِحسود ... همه چیز را خواهند نوشت ...
ممنوعه ای برای من نمی توان صدایت را بوسید دست ها را به موهایت گره زد و میان میخانه ی چشم هایت مست شد اما ای کاش می توانستم در هجوم هیاهوی نداشتنت لااقل دیوار خانه ات می شدم تو تصویر نگاهت را بر سینه ام قاب می گرفتی من...