متن نویسنده
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نویسنده
عزیز نخواه بگویم از آنروزی که زرفتنت خبرآوردند
حالم به سان یعقوب که به دروغ برادران پیراهن آوردند
عزیز نه؛ به من زتو دوستان خبرخونین تر از پیراهن آوردند
یوسفم گویند عزیزمصری اما از دلت خبری دیگر آوردند
✍️ رضا کهنسال آستانی
بعد سالها دریافتم
که در درون قلب زمستانی م ؛ تابستانی سوزنده وجوددارد که یخ احساسم را آب میکندوپائیز خاطراتی که ریزش برگهای سیاه درختانش اندکی سپیدی به جای میگذارد. امان از عشق...
✍️رضا کهنسال آستانی
من همان نامه به مقصد نرسیده ام
من همان کاغذ بارها نوشته ومچاله شده ام
من همان مداد تراشیده به آخر رسیده ام
من همان شعر ، غزل ، قصیده نسرائیده ام
من همان جوانک خجالتیِ سخن به زبان نیاورده ام
واما تو مخاطب تمام این نوشته ها ، نگفته...
من هیچوقت تنها نیستم...
همه جا یادت ازگذشته بامن است با درد ودردی که تا آینده بامن است از یادت.
من هیچوقت تنها نیستم...
✍️ رضا کهنسال آستانی
گاهی نمی توانم درست تشخیص بدهم اینکه
متن نامه های دیروزت واقعی بود!؟
یا حرفهای امروزت !
سالهاطول کشید تا باورش کنم...
نویسنده نامه های دیروزت کجاست؟!
آدم حرفهای امروزت را نمی شناسم!؟
کاش از کاغذ کاهیِ دفتر مدرسه دیروزت بیرون نمی آمدی .
✍️ رضا کهنسال آستانی
از چوب شاخه درخت یادت برای روحم دسته تبری ساختم تا هرروز با آن به ریشه افکارم بزنم.
عجب تیشه ای شده ای برای ریشه یادت !؟!
✍️ رضا کهنسال آستانی
گاهی جملات نگفته ای است
که از گذشته می آید، امروز به حکم قلم به زبان حروف دَر می آید وفردا در کاغذ؛ خاطراتش خوانده میشود تا بماند به یادگار...
✍️رضا کهنسال آستانی
من وتوکه هیچوقت ما نشدیم...
حاصل جمع ما باهیچ معادله ای درست درنیامد!؟
راستی طبق قانون ریاضی تو درکنار او حاصل جمعش چه درآمد؟
من که هنوز تک رقمی هستم...
✍️رضا کهنسال آستانی
تومعنای درست آیه شریفه علاقه از سوره دوست داشتن در کتاب مقدس عشق نبودی.
معبودم؛ از کتاب مقدس عشق ت هم مایوس شدم.
وقتی مُعَبران بجای مُفصران آیه هایش راتفصیر کردند.
باید چله بنشینم ، کتاب عشق به سر بگیرم .آیه اول سوره رنج، درد را تاصبح زمزمه کنم تا...
بارها دلم برای تو تنگ شده ، بارها خواستم تو را ببینم، بارها وسوسه شدم توراازدور نگاه کنم
امامتاسفانه شما نگذاشت
تو صاحب خانه دلم بود واما شما مستاجر خاطراتم است...
✍️رضا کهنسال آستانی
پرسه هایم را از کوچه خیالت جمع کردم وقتی پنجره ا ی را باز ندیدم برای دیدن وشنیدنم ؛ وتورا در خیابانی پرتردد وشلوغ یافتم پراز آلودگی های صوتی...
✍️رضا کهنسال آستانی
دیروز ظهر؛ گرمای حضورت مراسوزاندوعصر،سوز قرار به نبودنت از لابلای سخنانت.
باطلوع صبح؛ امروز مسافری هستم ، جان سالم به دَر بُرده ازکولاک افکار دیشبت.
پتوی خاطرات خُوشَم را بده خوابم می آید ، هرچند جای خوابم درد میکند، بااینکه میدانم قَد دوست داشتن من بلندتَرست وپای خیالم از آن...
بگو دوستم داری تا به قلم ؛ شعرهایم زبان شوند برای توئیکه هیچگاه زبان نگاهم رانفهمیدی و منی که هیچوقت زبان گفتن نداشتم
این تنها فرصت من است کنار ایستگاه قطار زمان ؛ دل دل نکن چمدان هایت قبل از تو براه افتادند...
✍️رضا کهنسال آستانی
فکر تو تمام اقیانوس افکارم را دربرگرفته ...
واما من حتی در برکه خیالت نمیگنجم لحظه ای...
✍️رضا کهنسال آستانی
آه از سوز نِی ُوچوپانی بدون گَله...
مادر؛ این عاشقی هرشب پسرت را میکُشد و روز جسدش را دیار به دیار می چرخاند ارباب صاحب گله !؟
✍️رضا کهنسال آستانی
امان از چشمانت که مرا می کِشد وفغان از زبانت که مرا می کُشد!؟
کدام را باور کنم؛ خواستن نگاهت رایا نخواستن کلامت را!؟
گفتی در گذشته ات جایی ندارم!؟
پس بگودر حال م چه میکنی ای ماندگار در آینده ام !؟
✍️رضا کهنسال آستانی
✍ نویسنבہ : مهבے سلمانے
🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅
یہ اבم عاقل یہ سهم پاک פּ بבون استرس رو با یہ سهم کثی؋ کہ پر از عذاب وجבان פּ ضرر פּ تاوانہ عوض نمیکنه💔
بعضیا هستن میتونن ازבواج کنن ولے عاבت کرבن بہ حروم خوری...😔
بہ اینکہ از اینو اون لذت ببرن،بہ اینکہ...
به وقت وداع وقتی باران خاطره شروع به باریدن میکند؛ واژه ها درگِل افکار گیر میکنند و قدم ازقدم برنمیدارند اینجاست که سکوت به شکل قطرات مُرواریدی از ناودانی چشممان غلطیده وروی گونه خودنمایی میکندودرآن لحظه سیل اندوه ، غمی سنگین ونگاهی دوخته شده به مسیری که راه برگشت برای...
میترسم!
ازانسان هایی که فقط نام انسان را یدک می کشند!
همان ها،که باید برگردند وپشت سرشان را
نگاه کنند
شایدآبرویِ ریخته شده ی کسی به آنها خیره شده باشد؛
همان هاکه تمامِ دغدغه شان، بهشتی ست نامعلوم،
وجهنم حقیقی را باقضاوت های نابه جایشان پیش رویت قرارمیدهند؛
همان هاکه...
غبار بر دل نشسته من؛
کاش میتوانستم فریاد بزنم که دلیل لبخندِ کمرنگ شده این روزهایم شده ای ، کاش میتوانستم دخترک پر شور هیجان دیروزم را دوباره پیدا کنم ،کاش میتوانستم بار دیگر شوقت را در دلم زنده کنم.
اما تو بگو ؛ چه کنم؟ با قلبی که غبار...
وقتی یکیو دوستش داری و نداریش؛شبیه آدمی میشی که گمشده ای داره.
هر جا میری ناخودآگاه چشمات دنبالش میگرده،شماره ناشناسی که به گوشیت زنگ میزنه اولین آدمی که به ذهنت میاد؛اونه ، کم کم میشه یه غم، یه جای خالی تو قلبت،یه فکر همیشگی گوشه ذهنت، یه خلاء تو زندگیت....
هیچ وقت غرورتو فدای آدمی که فکر میکنی دوستت داره نکن؛ آدما وقتی کسی رو دوست داشته باشند هیچ وقت به خودشون اجازه نمیدن کاری رو انجام بدن که تو به خاطرش از غرورت بگذری.
✍سارا عبدی