یک صبح از خواب بلند می شوی می بینی هنوز دیروز است هنوز قلبت تند می زند تو دیگر به خانه بر نخواهی گشت×
میدانم هنوز هم دوستم داری و این تنها دروغیست که نمی گذارد بمیرم...
هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی
هنوز باور ندارم رفتن تو دست خاک سرد سپردن تن تو هنوز باور ندارم ، هنوز باور ندارم
با آن که رفته ای و مرا برده ای ز یاد میخواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
آیا میان آن همه اتفاق من از سر اتفاق زنده ام هنوز؟
پاییز آرام آرام قد مى کشد اما هنوز بوى بهار مى آید از کوچه اى که تو در آن مرا بوسیدی...