اگر امروز به زیارت پدر رفتی بگو یک پنج شنبه دیگر رسید این شتاب زمان برای ملاقات دوباره ماست لحظه ای که ما را دوباره در آغوش می گیری دیداری که پس از آن همه چیز ابدی خواهد بود سولماز رضایی
پدرم تا دقیقه ی آخر مثل یک کوه تکیه گاهم بود رودی از عشق در دلش جاری تاجِ سر بود و پادشاهم بود در کلامش خلوص پیدا بود همّتش کوه را تکان می داد از نگاهش بهار می رویید تا نَفَس داشت بوی نان می داد مهربان، بی ریا و...