آنچه من از دوست دیدم، کس ندید از دشمنی
سرم بر سینه ی یار است،از عالم چه می خواهم؟
ندارد مزرع ما حاصلی غیر از تهیدستی...
چه کسْ شمعِ شبستانِ سیاهم می شود امشب؟
لم تکن ابتسامة، کان قارب نجاة! لبخند که نه، قایق نجات بود!
که می آید به سر وقت دل ما جز پریشانی...
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ...
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت
در مملکت سایه زِ خورشید نشان نیست...
چشم یعقوبم که روشن می کند بویی مَرا ...
تنهاییم به عیش جهانی برابر است ...
روبه عرق نهفت ورفت زندگی ازحیای ما
غرض ز مسجد و میخانه ام وصال شماست...
از شکست آرزو هر لحظه دل را ماتمی است..
به هرکس خویش را بندم، نسازد هفته ای با من...
اللیلُ، إختراعُ العُشاقِ.. شب اختراع عاشق هاست ...
اگر بی من خوشی یارا ، به صد دامم چه می بندی
چگونه من نکنم ، میل بوسه در تو..
من نقشم و نقشبندم آن دلدار است...
منت آن کمینه مرغم،که اسیر دام دارى...
دل به جز دیده ٔ تر، ساغر سرشار ندید
جانم پراز سرودی است، کز چنگ تو تراود..
ز اهتزاز گیسویت بیرقِ ظفر دارم...
ای خیالت خاطرِ من را نوازشبار ...