سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
من در چشمانت نفس میکشم پسرم.. ارام ،ارام پلک بزن ب نفس نفس نیفتم ..پسرررم🫀🌱...
با دست های کوچکت دنیام و بزرگ تر کردی…،،،،،پسرم...
دخترم؛می دانم روزی قلب خانه ای خواهی بودکه چشم هایش با وجود تو برق خواهد زدو ستون فقراتش وجودتو را جشن خواهد گرفتمی دانم روزی نقاش ماهری خواهی بودو در روزهای خوب زندگی اتعکس مامان، بابا و داداش را خواهی کشیدهمان طور که اکنون با دست های کوچکتکه با بوسه های من می شکفدهر روز عکس چهارتایی امان را می کشیو چه ذوقی میکنم وقتی روی دیوار نصبش میکنیمن به داشتنت افتخار می کنمو می دانم این روزهای افتخاریک روز نه...دو روز نه ...ب...
پسرم !همیشه گفته ام رفتارت را بسنجدر سخن گفتن تامل کندرست را بخوانهمنشین بد ممنوع!سرعت نداشته باش....من به تو گفته ام حساب دخل و خرجت باخودتگفته ام شبها فلان ساعت..... خانه...!!!.توچه زود بزرگ شدی جان مادرمن هنوز نگفته ام نشان مرد بودنقامت بلند و صدای ستبر نیستنگفته ام نگاهت را رها نکنچشمانت سیر باشد و دلت سیرترنگفته ام مراقب باش نه دل بشکنینه دلت بشکند...عمر من !کوتاهی کردممن هنوز نگفته ام در عشق چشمانت را باز...
پسرم بخند آنچنان که از قهقه ی مستانه ات گوش فلک کر گرددبخند که از طنین خنده هایت فرشتگان به رقص آیندبخند که به زلالی خنده هایت جویباری ندیده امبخند که خنده ی تو سرآغاز زندگی من است......
پسرم تا میتوانی برایم بخند تا خستگی هام فراموشم شود. برایم بخند تا زندگی کنم. برایم بخند که خندههای تو شیرین ترین و بهترین اتفاق دنیا ست....
پسرم!یک بهار، یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان را دیدی،زین پس همه چیز این جهان تکراریست،جز مهربانی......