متن پویا شارقی بروجنی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پویا شارقی بروجنی
کاسه من را همین لیلا بدادم دست را
تا من از عمق شفق سرخی بگیرم هست را
کاسه من میکند دریا به گردابی بلند
طبع والا دارم از بخشش تمامی پست را
طوطی گفت سرزمین من بیزاری از تکرار است
میمون سیرکش جهان را انزجار تقلید دانست
عالم بدخلق ایمان گفت خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است
وخود جیب پیامبرش میزد
و منِ میگرن، در هم نوردیده
بیزارم از این رگ گردنم
که درد را هجوم میاورد بر شقیقه
و...
میروی پس ردموهوم نگاهت راببر
بسکه مینالددلم راریش کرد،چشمانت را ببر
نازنین داری چراغ خانه ام را میبری
بعدازان ،این وز وزِ پیسوز محزونِ خیالت راببر
قبل رفتن لطف کن از شامهام رٓدٓت بگیر
لعنتی هر شب تجاوز میکند روحم،تو ذاتت را ببر
زیر باران میروی حک میشود تلخی به...
پلشت این دوام من ،رها زبند مراندید
چه گونه کم کنم زبود، نبود ،نشد، مرا ندید
به چار چنگ و زورو بر ،گرفته دامن مرا
به ننگ تا نگردمی، خوشی نشد، مرا ندید
به هر چه بود ز احترام، زبان خوش و افترا
به جنگ جنگ لحظه ها، تمام جهد،مرا...
میگوید زخم میزنم که زخم نزنم
من زخم نمیزنم که زخمش زده باشم
منطق او عدم من است منطق من وجودش
هردو بیماریم به مازوخیسم خودآزاری
منطقمان منطق دایمالخمر اگزوپریست
منطقمان قرارداد اجتماعی روسو ست
منطق هزاره بادبادک باز است
بیا منطقمان را ببازیم به احساس مان
که میدانم سخاوت...
یک نفر پرسید پسر تنها نمیترسی، من تاریکیم
ناگهان بیفکر گفتم نازنین تمرین مردن میکنم
خالی از جنبش ،امید ته نشین قلب من هم پرکشید
بیگمان در انتهای خود،تقلای ز بودن میکنم
غیرت زلف مشعشع هست ولی در پای او
مکنت گنج مظفر هست ولی در جای او
مسلخ من سلخی بالا نشین ابرو چو مه
مقتل من نغمه های دلگش آوای او
زلف پرتابش، دلم بیتاب کرد
از شکن تا هر شکنجاش خواب کرد
باکمان ابروی او خم شد کمان سینه ام
اینچنین مارا گرفتار وخودش نایاب کرد
سر آن ندارد این بخت که دمی به فهم گردد
مگر از نسیم پرسم ز چه روی پر شدم درد
نه مسیر راه دارم نه توان ایستادن
مگرم ره جنون شد که به کنج گشته ام ترد
سایه باد صبارا گرفتند به حبس
بلبل نغمه گرش را که گرفتند ز نَفٰس
طرفه سرو چمان را که گرفتند قرار
ما مانده ترینیم به خونخواهی درس
دوست دارم من این تاراج نرد عمر را
تا به هر سختی بگیرد گرم وسرد عمر را
شب همه شب انتظار ,صبح در فغانم مات بخت
کان پگاهم نیست باز این صبحِ سرد عمر را
وه گرش من بازگیرم بخت مهرافزای خویش
تا قیامت پای کوبم خاک و گرد عمر...
بازمیخواهم که از لبخند پر سازم تورا
هر قدر بد بودیم بد دور سازم من تو را
این کمندِ آهام از چین خوردگی کوتاه شد
بیامیدم ,آن که روزی در کمند آرم تو را
در سر حزنات اگر که شانهام حائل کنی
بوسه یک دو بیشتر سوگند،نگذارم تو را
از...
چل لشکر تخمیر زشش گوشه کشمیر
آمدند شور کنند حکم کنند از سر تدبیر
تا به چله بنشینند،معتکف خمره تخمیر
بانگ شیپور بگیرند در این گوشه نخجیر
از همه سوی رسیدند سواران چو مشاهیر
به نبرد از شه قرمز بسپارند که او گشته فراگیر
تا بگیرند همه روح و روان...
مردی را حد میزدند
به جرم محاربه با خدا
و من نمیدانم آن چه خدایست
که ادمی باید حقش بستاند