مردی یعنی توی اَخم هاش نگات کنه و یهو لبخند بزنه..
خرابم می کند با اخم و با لبخند می سازد دلم را برده معماری که فکرش را نمی کردم
سنگم، اما به خدا اخمِ ظریفی کافیست ناگهان ذوب کند قلبِ دماوند مرا...
دزدیده اند از لب تو خنده را مگر؟ با اخم خود کجای جهان را خریده ای؟!
گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیست حتی گره اخم خدا وا شدنی نیست