یکشنبه , ۹ مهر ۱۴۰۲
یک قدم لطفا بیا نزدیک تر تا جان دهم جان چه دارد ارزشی در پای جانان ریختن اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
باید کنم تمرین من این شاد بودن رابانو فقط باشم فقط بانوی شادی هااعظم کلیابی بانوی کاشانی...
ماه محرم تکیه تا آماده می شد شور و شعوری در دل من زاده می شدنامت که می بردم دلم آرام میگشتبا بیرق سرخت مرادم داده می شدخانه سراپا تکیه بود و مادر منآماده با چادر سیاهی ساده می شدچادر سیاهی که برایم دوخت انروز گاهی برای این دلم سجاده می شدتا روضه خوان از کربلایت روضه میخوانداین قلب من هم زائر آن جاده می شدای کاش من هم زائر کوی تو باشم آن زائری که محو تو دلداده می شددر بحر طوفان ...
من که شاعر نیستم اما نمیدانم چراتا تو را میبینمت انگار حافظ میشوم اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
از ذهن همه ترانه را دزدیدندشور و شر عاشقانه را دزدیدندشادی و نشاط و عشق و ایمان و امیدآن معنی جاودانه را دزدیدند-اعظم کلیابی-بانوی کاشانی...
هرگز تو را هرگز گناهت را نمیبخشمتوبی وفا تر از همه بودی نفهمیدملعنت به انها که وفا را یاد من دادند من هرچه دیدم از دل خوش باورم دیدم-اعظم کلیابی-بانوی کاشانی...
و شاعرها همه حساس هستند پر از حس وپر از عشق و پر ازشورکمی تا قسمتی شاید بهاریز احساس خزان و غصه ها دور وبعضی وقت ها گویا خزانندبه بغضی ماندگار وکهنه مجبورزمستان میشوند از بی وفاییولی چون اینه غرقند در نور اعظم کلیابی بانوی کاشانی...