شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
تکرار بعضی حرف ها زیباست در چشم هایت زندگی پیداستمثل نفس هستی برای من عشق است که همواره نامیراستاعظم کلیابی بانوی کاشانیشهدشیرین شعر...
پر از گریه شد سینه ها از غمتپر از بغض شد کشور از ماتمتتو رفتی دل گلعذاران گرفت دل آسمان قلب ایران گرفت تو رفتی وباران تمامی نداشتو داغت غمی سخت برجا گذاشتدل سنگ دنیا به سوگت نشستدل آینه وار رهبر شکستتو رفتی خوارج به حرف آمدندهمانها که خنجر به تو می زدندشبیه رجایی و چون با هنرکه دیده ریسی رود در خطر به شور و شعور و شهادت قسمبه غیرت به همت به خدمت قسمکه تو خادمی و شدی رستگارو پای وفایت شدی ما...
رازِدل درسینه پنهان کن مگو حتی به دوستمحرم تو هیچ کس جز، سینه ی غمبار نیستاعظم کلیابی بانوی کاشانی...
الهی شرمگینم روسیاهم همانم که بدونت بی پناهم بگو یارب که بخشیدی مرا بازخودت گفتی که میبخشی گناهماعظم کلیابی بانوی کاشانی...
ویرانه شدم خانه ات آباد کجاییکمتر بزن آهنگ غم انگیز جداییفریاد سکوت من دلخسته بلند استاما نرسیده است به گوش تو صداییدر می زنم آنقدر که دل را بگشاییشاید که تو هم دل بسپاری به گداییشاهی و دلم مهره شطرنج دل توستتنها تو بر این صفحه ی دل راه گشاییباید برسم سخت به آغوش نگاهتباید برسم با تو به یک نان و نواییبی روی تو تاریک شده صفحه جانمبر بام دلم کاش که چون ماه بر آییبا خواب و خیال تو خوشم خواب و خیالمشاید که تو در...
یک قدم لطفا بیا نزدیک تر تا جان دهم جان چه دارد ارزشی در پای جانان ریختن اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
باید کنم تمرین من این شاد بودن رابانو فقط باشم فقط بانوی شادی هااعظم کلیابی بانوی کاشانی...
ماه محرم تکیه تا آماده می شد شور و شعوری در دل من زاده می شدنامت که می بردم دلم آرام میگشتبا بیرق سرخت مرادم داده می شدخانه سراپا تکیه بود و مادر منآماده با چادر سیاهی ساده می شدچادر سیاهی که برایم دوخت انروز گاهی برای این دلم سجاده می شدتا روضه خوان از کربلایت روضه میخوانداین قلب من هم زائر آن جاده می شدای کاش من هم زائر کوی تو باشم آن زائری که محو تو دلداده می شددر بحر طوفان ...
من که شاعر نیستم اما نمیدانم چراتا تو را میبینمت انگار حافظ میشوم اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
از ذهن همه ترانه را دزدیدندشور و شر عاشقانه را دزدیدندشادی و نشاط و عشق و ایمان و امیدآن معنی جاودانه را دزدیدند-اعظم کلیابی-بانوی کاشانی...
هرگز تو را هرگز گناهت را نمیبخشمتوبی وفا تر از همه بودی نفهمیدملعنت به انها که وفا را یاد من دادند من هرچه دیدم از دل خوش باورم دیدم-اعظم کلیابی-بانوی کاشانی...
و شاعرها همه حساس هستند پر از حس وپر از عشق و پر ازشورکمی تا قسمتی شاید بهاریز احساس خزان و غصه ها دور وبعضی وقت ها گویا خزانندبه بغضی ماندگار وکهنه مجبورزمستان میشوند از بی وفاییولی چون اینه غرقند در نور اعظم کلیابی بانوی کاشانی...