بیهوده انتظار خبر می کشیم ما
ذلت کش هزار خیالیم و چاره نیست لعنت به وضع دور ز دلدار زیستن ...
ظلم است مرهم لطف از ما دریغ کردن چون داغ سوزناکیم چون زخم دَردمندیم
از ورقگردانیِ وضعِ جهان غافل مباش صبح و شامِ این گلستان انقلابِ رنگهاست !
تویی که غیر دلم هیچ جا مقام تو نیست ...
گهی بر سر/ گهی بر دل/ گهی بر دیده جا دارد...
جز ناله به بازار تو دیگر چه فروشیم این است متاع جگر خسته دکانها
گفتی چه کسی ؟ درچه خیالی ؟ به کجائی ؟ بیتاب تو ام محو تو ام خانه خرابم
خلوتپرست گوشهٔ حیرانیِ خودیم یعنی نگاهِ دیدهٔ قربانی خودیم