گر بکوبم با خیالت تا کجاها رفته ام مردمان این زمانه سنگسارم می کنند
میخواهم عوض شود نقش ها تو در انتظاربمانی و برنگردم مگر در خیالت
خیالت را سوزانده ام امان از دودش
همان بازی کنم با زُلف و خالت که با مَن میکند هر شب خیالت
دو سومم را تو تشکیل میدهی الباقی را خیالت ... !
با من خیالت همره است امشب ...
من دلم پیش کسی نیست! خیالت راحت... منم و یک دل دیوانه ی خاطر خواهت...
با خیالت زنده ام رویای من تعبیر شو در کنارم زندگی کن در کنارم پیر شو...
گر بگویم با خیالت تا کجا ها رفته ام مردمان این زمانه سنگسارم می کنند