آنچه عشق ِ تو به روز ِ من ِ مجنون آورد مثل دعوای دو اوباش تماشا دارد…
در حَسرت تو میرَم و دانم تو بى وَفا روزى وَفا کُنى که نیاید به کارِ مَن....
جان جهان دوش کجا بوده ای
آفرید این جَهان به خاطرِ عشق آنکه ایجاد کرد هَستی را....
کبریت بکش بانو مَن بشکه ی باروتم .. !
گفتم به هیچکَس دِل خود را نمیدَهم اما دِلم برای همان هیچکَس گِرفت !
روزی که آه من به هواخواهی تو خاست در خواب ناز بود نسیم سحر، هنوز!
چشم مست یار ِ من ؛ میخانه می ریزد بهم
کسی به آینه بودنت شک نمی کند دلت که می شکند زبانت تیز می شود...
مجنون به نٖصیحت دلم آمده است بنگر به کجا رسیده دیوانگیام
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی درآ درآ که به جان آمدم ز تنهایی
نبضِ مرا بگیر و ببر نامِ خویش را تا خون بَدل به باده شود در رَگان من...
-فدای پیرهن چاک ماه رویان باد! هزار جامه تقوا و ؛ خرقه پرهیز . . .
هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت...!
دلی دارم قرار اما ندارد ...
ای ڪه مسجد میروی بهر سجود... سربجنبد،دل نجنبد،این چه سود...!!؟
میخواستم که سیر ببینم تورا...؛ نشد! ای چشم بیقرار! چه جای خجالت است؟!
بدون زن مردانگی مرد شایعه ای بیش نیست ...!
پرسید یکی که عاشقی چیست؟ گفتم که چو ما شوی بدانی..!
حدیث دوست با دشمن نگویم که هرگز مدعی محرم نباشد