پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تنها ترین بهانه برای زندگی ست مادر...
از مرگ نمیترسممن فقط نگرانم که درشلوغی آن دنیا مادرم راپیدانکنم.......
متنفرم از غروب جمعه ای کهتو را از من گرفتمادرم...
مادرم پاییز شد تا مرا بهاری کند...
به گمانم بهشت هم خشکسالی است،این را از کف پای ترک خورده ی مادرم فهمیدم...
مادرمتاج سرم...
از مرگ نمیترسم، من فقط نگرانم که در شلوغی آن دنیا مادرم را پیدا نکنم...
مادرم فهمیدهمن رنجیده ام از دست تواهل نفرین نیست اماهی دعایت میکند...
شب موهای مادرمسپید شداین تنها برفی بود که هرگز آب نشد...
مادرم گفت پسر عاقبتت خیر شودکاش آن عاقبت خیر تو باشی / تو فقط...
بوی بهشت می دهد دست دعای مادرم...