پنجشنبه , ۸ آذر ۱۴۰۳
خاطرات خاک خوردهدردهای نهانشعرهای بی مخاطبسوغات جمعهها....
گلزار نگاهتبر سرابِ بیابانهای سوزانِ دلسایه افکندهست...
شرارههای اهریمنی نگاهتبه آتش کشیدجانم را...
نمکگیر دستانتآغوش زمینیَم...
بهشتمتٲویل می شوددر چشمهایت...
با تو کامل میشودتمام نیمه های من...️️️...
مرا ببر آنجا که تا ابد باشی که من بدون تو ناتمام می مانم ️️️...
در مجلس ما عطر میامیز که ما راهر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است...
سلاحَش خنده ستاو میخندد و من میمیرم براش ️️️️...
سردیه هوارو ترجیح میدم به گرمیِ دستای کثیف......
آرزوی منیای کاش به گورت نبرم...
لبخندت ...زندگی من است ،زندگی کن برای من جانم...
مثل داروهای کم پیدا نبودت فاجعه ستمن پر از درد توام بیمار میدانی که چیست...
تویی که دفع شود صد بلا در آغوشتبیا که گریه کنم بیصدا در آغوشت......
عشق جانتولدت مبارک ای عشق سرت سبز و دمت گرم و دلت خوش...
تو امروز من و تمام فرداهای منی...
به عشق تو زنده ام️️️️...
بُردی دلُ در ڪمینِ جانی️️️...
وقتی که یادم میاد واسه رسیدن بهت چه کارایی کردم و ندیدی حالم از خودم بهم میخوره...
درداتو دورت نچین که دیوار بشن، زیر پات بچین تا پله بشن!...
به حد دریا که عمیق است وخروشان ..عشقت در من در جریان است ......
چشم هایت عجیب اندبه من که میرسند پراز زندگی میشوند..........
دل غارت شد به تماشای نگاهت...
امتداد نگاه مان بهم رسید.. اما انقدر سرد بود؛ که منجمد شد...
حلول ماهدر سیاهِ مستِ نگاهت......
لبان توهمان شکوفه انار استکه در قلبم رویده...
شعرهایم تا آسمانبرایت قد می کشندباید روح بزرگی داشته باشی...
به یمنِحضورشزمستان مبهاران ست اِسفند...
باران که شدی مپرس این خانه کیستسقف حرم و مسجد و می خانه یکیست...
عشق تعریف های مختلفی دارهاما برای من فقط تویی......
میخواستم تو دلت برج بسازمدیدم شهرداری اومده میگه اینجا مکان عمومیه!...
بی رحم ترین حالتِیک شهر همین استباران و خیابان و من و جای تو خالی ......
تبر کشیدی و آخر به جانم افتادیتویی که آمده بودی بهار من بشوی...
کدام وعده سبب شد به من رکب بزنی؟رفیق دشمن بی اعتبار من بشوی...
بهترین ملودی دنیاس،صدای نفسات تو بغلم......
دیوونهمن دیگه گوشم از حرفات پرهما دنیامون به هم نمیخورهدلم پره......
به سودای تو مشغولمز غوغای جهان فارغ...
شبیه بارانمهرروزی که نباشی می بارم...
مرا بوسیدی من شعر شدم .. تو شکوفه.....
گیسوان خورشیدیتتاب دهی...بهار میشود...
گونهِ اش؛ گل انداخته بوددرست؛ مثل: دامن گل گلیِ اش!زیبا بود.......
هرصبح سرریز میشودشعرهای سپیدم بر دفتر سیاهِ چشمانت...
حوالی من،جز قهوه چشم هایت،رنگی نیست...
حوالی چشمانتفصل گلریزان استنوید تمام شکوفه های بهار...
نام دیگرم،گل مریم،تو،مرا عشق بخوان...
مواظب حرفامون باشیمبعضی حرفا به عادما حسّ سقوط از ارتفاع رو میدن!...
تو همان هیچیکه هر بار از من پرسیدندبه چی فکر میکنیگفتم هیچی......
من بیماریِ جدیدی گرفتهامچیزی شبیهِ دلتنگیِ دائم.......
تولدت مبارک زیبایِ دلربایِ من...
غمگینم چونان پیرزنی کهآخرین سربازی که از جنگ برمی گردد ، پسرش نیست...