شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
گاهی همه چیز عجیب استتو عجیبی من عجیبم همه چیز عجیب در عجباعجیب تر از آنچه که فکر می کنیعجیب بودن در لابه لای لحظات گم می شود در تو و من در هر چیزی که لمس می کنیم و در هر چیزی که درک می کنیمعجیب تر از آن است که بتوان گفت و همچنان در این عجیب ترین دنیا عجیب بودن حقیقت ماست...🍃🌸فیروزه سمیعی...
توانگور فشاری می دهیمنگلوی طنابِ دارعجیب استحتیدر خواب همبا من لج می کند دنیا«آرمان پرناک»...
من همیشه دوستدار یک زندگی عجیب و پرحادثه بوده ام .شاید خنده ات بگیرد اگر بگویم من دلم می خواهد پیاده دور دنیا بگردم. من دلم می خواهد توی خیابان ها مثل بچه ها برقصم، بخندم، فریاد بزنم. من دلم می خواهد کاری کنم که نقض قانون باشد. شاید بگویی طبیعت متمایل به گناهی دارم ولی اینطور نیست .من از اینکه کاری عجیب بکنم لذت می برم. بخشی از نامه ی فروغ فرخزاد به پرویز شاپور...
یه احساس عجیبی منوبه سمتت کشوندبهت وابسته شدم عشق به قلبم رسوندازلحظه ای که مسخ این احساس عجیبم باوربکن عزیزم مانندتوندیدم...
هر روز یکی میره!و یه چیز خیلی عجیبش اینه که آدما دیگه...یادمه قبلن یکی می گفت میخوام برم خارج میگفت واسه چی میخوای بری؟الان هر کی میگه نمیخوام برم میگه واسه چی نمی خوای بری؟این خیلی عجیبه!هیچکس دیگه از کسی دلیل موندنو نمی پرسهوحشتناکه......
رنگِ شعرهایم عجیب مهتابی است نکند عاشق شده باشم؟...
دو جهان به هم بافته دو تا رنگ عجیبدو دشمن که هستن شوخ دو فشنگِ عجیبتو شهد زندگی را دادی دشمن چشیدمن دادم یک بهشت را به یک زنگ عجیبمنی که در کنارم هزار و یک شب مست تو آن شام رقصانی بر یک گرگ عجیبدوباره بر کوره چشمان تو دود رفتشکسته ای بالم را با یک سنگِ عجیبدو خط شعر از اشعارت شاعر خوش صدابخوان که خودکشی کرد یک نهنگِ عجیبصدای عطرهای تو از پنجره پر زدتمامش رفت از یادم با یک خواب عجیباصلا تو یک سلاحی در دستان ابل...
خویشاوندان ما بسیار عجیب اند،برای دیدارشان می میری،اما تا که نمیری، نمی آیند.شعر: تنها محمد (شاعر کورد ساکن ولز) برگردان: زانا کوردستانی...
راه زندگی کردن است فرار از دره مرگمسیر مردن استدوری از زندگیهردو سخت هستندکمی دشوار هردو متفاوت هستندبیش از حد عجیبمعانی را بیابکلمات را درک کنآنگاه است که میابیراه درست را...
مادر بزرگمادر بزرگ گفت:فرشته ها دارند؛پدرت را باد می زنند.گفتم:چرا پدرم...مادرم دارد فارغ می شود!باور مادر بزرگدر نگاهم عجیب آمدآنگاه که دست های زمخت چهره ی مالای پیر و پره های خالی،از ماهی؛پدر را دیدمنگاه خسته او تماشایی نبودبه یقین باورمادربزرگ پی بردمدانستم ؛غم، غم سفره بود و حتی فرشته ها دستان خالیو شرم پیشانی پدران را دوست...!...
*🖤 🖤 🖤☔️ 💜 🖤 🖤 🖤 بعضے ها هم درد هاشون ࢪومے نویسن داخل قلبشون 📖با جوهࢪ اشکشون هم پاے \دࢪد نوشته\ ࢪو امضا مے کنن 💙چه عجیب !)...
دو اتفاق به هم بافته دو رنگ عجیبدو چشم شوخ دو تا مهره ی قشنگ عجیبدو بچه آهوی وحشی همیشه می رقصندمیان حافظه ی تیز یک پلنگ عجیبمنی که مانده کنار هزار و یک شبِ مستتویی که پر شده ای با هزار جنگ عجیبتو سندبادی و من روح دزد دریاییبه خواب دیده تو را باز، یک نهنگ عجیبنه، من اغتشاشگرم، تو یک مامور امنیتیشبیه تام و جری تا سفید سنگ عجیبتو هفت تیر پدر را به ارث بردی و چه تیرها که رها شد از این تفنگ عجیبمحمد خوش بین...
لب های تو با شعر عجین است؛ عجیب است ما پسته ندیدیم شکر داشته باشد...
این روزها دنیا برای من از همیشه عجیب تره. شدم شبیه آلیس، پریدم توو دنیایی که هیچ شباهتی به دنیای معمولی و حداقل تا ده درصد قابل پیش بینی ِآدم های اطرافم،نداره.شبیه اون دسته از فیلم های کمدی که ته خنده هات یه غمی رو حس میکنی، زندگی می کنم. امروز به دوستی می گفتم « فکر نمی کنی دنیا عجیب شده؟ شبیه فیلما نیس زندگیم؟» و همون لحظه که داشتم این رو بهش می گفتم، یه مگس از ناکجاآباد پیداش شد و بین دو دیوار رو به روی هم توو رفت و آمد بود و هی خودش رو به د...
من از همون روز اول، «نگران» به دنیا اومدم. نگرانِ گم کردن، نگرانِ از دست دادن. خوب که نگاه می کنم، می بینم من همه ی عمرم رو ترسیدم. بچه که بودم، از همون اولین روز مدرسه نگران گم کردن کیف و دفتر و کلاهم بودم. هرچی بزرگ تر شدم نگرانی هامم بزرگتر شد. از یه جایی به بعد نگران آدمایی شدم که هر لحظه می ترسیدم از دست شون بدم. آدمایی که بخاطرشون زندگی می کردم. تازه اون جا بود که فهمیدم من حتی برای خودمم زندگی نمی کنم. من هیچ وقت نفهمیدم وقتی کسی آدم رو تر...
بی شک تُ عجیب ترینفیلم زندگی من هستی.من با میخندمهم میگریمهم سکوت می کنمهم بی مهابا دست به عاشقی میزنم.ژانر دیوانه کننده ای داری جانم......
پشت در این خانه کسی نیست، نگردیدتنهایی یک مرده مگر چیز عجیبی ست.....
چشم براه کسی بمان...که آمدنش عجیببوی ماندن بدهد......
برای پروازابتدا باید تا لبه ی پرتگاه رفت.من از آن پروانه ها نیستمکه بال بگشایم بر فراز گل واژه هالطیف و تُرد و بس نجیبمن چون عقابمیا شاهین متیزپرواز،یا شاید یک «باز» با بال هایی بازخشن و بس عجیب!......
زیر پا خواهم گذاشتتمام شالی زارها راتمام گندم زارها را قدم خواهم زدعجیب شبی ست امشبهمچون گیسوان من بلند و تاب داررهادر دست نوازش گر باد دوره گردشخم خواهم زدجغرافیای خطه ات راو می یابمتبا چشم های بستهعطر متبرک توتا اعماق روحم نفوذ می کند...
عجیب است که گوش بشر در مقابل نصیحت کر شود ولی نسبت به چاپلوسی شنوا...
عجیب است که همه در جهان تو را بشناسند و با این حال بسیار احساس تنهایی کنی....
اگر نمک باعث شوریست...عجیب است یار من این همه " نمک " دارد و شیرین است !!!!...
پای ِ همین هفت سین ِ قرنطینه زده ی بی شمع و شیرینی ، بی گل و سنبل و سمنو ...محقر و بی تجمل و ساده ...می نشینم به دعا ....خداوندا ...دریاب ما را و حال و روزمان را...خستگی ها و جان سختی مان ببین ...به لطف ِ و مهر ِ خویش تیمارمان کن....روزگار خوش شود و روزی فراخ ...درد دور شود و بیماری برود ... سلامت نزدیک شود و صحت در جان ِ همه مان جا بگیرد...غم ها بپرند و شادی ها جایش رابگیرند...نحسی رنگ ببازد و مرغ ِ سعادت برای همه مان بخواند ....نود ...
چشم هایت عجیب اندبه من که میرسند پراز زندگی میشوند..........
گاهی عجیب آرامشم را به تو مدیونم..️️️...
دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکند؛ امروز عجیب بی تو میمیرم ......
جهان جای عجیبی است ! اینجا ایران استکشوری که در آن بچه ها در دبستان زبان های مختلف را میآموزند ، به آن ها هر روز صبح یک لیوان شیر و یک لقمه از نان سنگک با خامه و عسل میدهند، بچه ها باید صبح ها شعر های حافظ و سعدی را مرور کنند.مادرها امکان ندارد نگران بچه ها باشند، هر فرزندی تا از خانه خارج شود ، هزاری هم که نخواهد به بهترین و سلامت ترین شکل به خانه بازمیگردد...اینجا پدرها با حقوق های بازنشستگی پادشاهی می کنند و سرشان بابتِ آمد و رفت م...
جشن هالووین یکی از خرافاتیترین جشنها و در عین حال، فراگیرترین آیینهای سنتی در آمریکا و برخی کشورهای غربی دیگر به شمار میرود که هر ساله در سی و یکم اکتبر (شب اول نوامبر) برابر با نهم آبانماه برگزار میشود. ریشه این جشن به آیین باستانی سامهِین یا شامِهین (Samhain) باز میگردد. قوم «سلت» که حدود 2 هزار سال پیش در مناطقی از اروپا (که امروز با نام ایرلند، انگلیس و فرانسه شناخته میشوند) زندگی میکردند، شروع سال جدید خود را همزمان با برداشت محصولا...
عشق آن بغض عجیبی ستکه از دوری یارنیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد......
بوسه هایت طعم عجیبی میدهندطعمی بین بهشت و زندگی️...
زن هاهمین موجودات عجیب و ناشناختهدرست همان لحظه که از تو دلگیرندو گرمای نگاهشان را از تو می دزدندتورا بیشتر از همیشه دوستت دارندبی آنکه به رویت بیاورند!بی آنکه بفهمی چقدرمحتاجند تا دلخوریهایشان رادر گرمای آغوش مردانه ات حل کنندو نگاهشان را به نگاهت گره بزنند ...اما تو چه میدانی چگونهقلب مملو از احساسشان درهم میشکنداگر بگذاری قهرشان طولانی شود ...!...
با که باید گفت این حال عجیب!؟...
عجیب است ما خدایی را می خواهیم که فقط به مصلحت ما عالم را بچرخاند...