پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بدون مژهبدون ابروبدون موتو هنوز هم زیباییبهارِ پاییزی«آرمان پرناک»...
چراغِ بیمار، کوچهخیره است به بی خوابیِ چشمانم،شب را می نوردمچون کولیانِ آوارهاز پیِ تو،ای وایِ من اگر بر شانه ام بیفتد بختکِ خواب....
بیمار توییم و از تو دور افتادیمگاهی نظری بر دل بیمار انداز...
خفته در من لحظه ی بیداری ام چون گرفتار تب و بیماری ام یک بهانه بس که بیدارم کنیمن که از عذر و بهانه عاری ام بهزاد غدیری/شاعر کاشانی...
روزگاریست در این کوچه گرفتار توامبا خبر باش که در حسرت دیدار توامگفته بودی که طبیب دل هر بیماریپس طبیب دل من باش که بیمار توامبهزاد غدیری ، شاعر کاشانی...
گفتی بگوی عاشق و بیمار کیستیمن عاشق توام تو بگو یار کیستی...
چو بیمار از شفا سرمست گرددطبیب از فرط شادی مست گرددخدا شافی و این خود افتخاری استکه دستی با خدا همدست گرددیکم شهریور؛ زادروز حکیم ابوعلی سینا و روز پزشک برطبیبان عزیز فرخنده باد...
خسته ام مثل یک بیمار که میداند زنده نمیماند ولی به خودش قول خوب شدنش را داده است...
شده شب تا سحر بیدار باشی ...فقط در حسرتِ دیدار باشی ؟شده در دود مرگت را ببینی ...ولی باز عاشقِ سیگار باشی ؟شده بخشی بخارا را به خالی ...ولی خود خالی از دینار باشی؟شده در فال ، سختی را ببینی...ولی باز در پیِ پیکار باشی ؟شده افشا کنی اسرارِ دل را ...وَ چون منصور ، سرِ بر دار باشی؟شده مرهم بخواهی از طبیبت...ولی از دردِ او بیمار باشی؟اگر یک بار اینها را تو دیدی...بدان شاید تو نیز بیمار باشی /...
با چهره ی خستهبا کوله بار درداز کار برمی گشتاز پا نیفتادهلبخند رو لب داشتهر بار بر می گشتخیلی دلم می سوختبابا برای مااز خیلی چیزا زدهر روز می دیدمبا حال خوش می رفتبیمار بر می گشتمثل قدیمی هاپیراهنش سادهاما مرتب بودروحش وبال مرگجسمش دچار دردجونش روی لب بودتو گریه و خندهتو اخم و لبخندشیک عمر غم دیدمبابارو کم دیدمچون ساعت کاریشاز صبح تا شب بود...
عشق تنها مرضی است، که بیمار از آن لذت میبرد...
من بیچاره هم از اهل سلامت بودمبس که رفتم به چکاپ این همه بیمار شدم...
مثل داروهای کم پیدا نبودت فاجعه ستمن پر از درد توام بیمار میدانی که چیست...
بیمار خنده هاے توام ،بیشتر بخند ......
جایِ زخمِ باورهایم بدجور تیر می کشد ...من هم در این هوایِ بیمار ، نفس کشیده ام ...و چه بی اندازه خسته ام ...این روزهاتمامِ وطنمدرد می کند ......
تو مرا آنقدر آزردی..که خودم کوچ کنم از شهرت..بکنم دل ز دل چون سنگت..تو خیالت راحت..می روم از قلبت..می شوم دورترین خاطره در شب هایتتو به من می خندی..و به خود می گویی:باز می آید و می سوزد از این عشق ولی..بر نمی گردم نه!!!می روم آنجایی که دلی بهر دلی تب دارد..عشق زیباست و حرمت دارد..تو بمان..دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلتسرد و بی روح شده است..سخت بیمار شده است..تو بمان در شهرت.....
وقتی یک حیوان وحشی را در سیرک به حیوانی بیآزار مبدل میکنند ، آیا وحشی بودن آن را درمان کردهاند یا فقط آن را با توسل به تحمیل ترس و زخم و گرسنگی رام کردهاند ؟کلیسا هم دقیقاً همین کار را با انسان کرد : انسان را با زور و ترس و ... رام کرد و اسم این کار را بهبود بخشیدن و درمان انسان نهاد ، در حالی که انسان فقط ناتوان و بیمار شد ......
من به تومعتاد و بیمارم......
بیمار خنده های توام،بیشتر بخند!️️️...
دست خدا به همراهت ای دست سرشار از عاطفه و مهر. دعای همه دردمندان بدرقه راهت ای سینه لبریز از ایمان و یقین. دستت همیشه گرم ای نگران چشم های خسته و بیمار. خدا پشت و پناهت ای باغبان گل های پژمُرده و شاخه های شکسته. نسیم رضایت خدا گوارای وجودت ای جلوه گاه فداکاری و صبر، ای اسوه نیکوکاری، ای پرستار.یازدهم دی ماه روز پرستار گرامی باد...
.خنکای دستانت را آهسته میبخشی به لحظه های تبدار بیماراننبض حیات زیر لطافت انگشتانت چه تند می زند ای فرشته نجاتروزت مبارک…...
کسی که برای برآوردن نیاز بیماری تلاش کند،خواه نیاز او برآورده شود یا نه، همانند روزی کهاز مادر متولد شده است از گناهان پاک می گردد . . .روز پرستار مبارک...
آرزویِ دلِ بیمار مَنیصحتی ، عافیتی ، درمانی ......
آرزوی دل بیمار منی...
پزشک نیستیاما درمانِ دردم توئیدردِ چشمانم با نگاهِ تودردِ استخوانم با آغوشِ تودردِ دلم با دوستت دارم های تو تمام می شوندجانم نسخه ام را بپیچکه بیمارم......
وای که بیمار بشم تو بشی طبیبم......
شخصی همه شب بر سر بیمار گریستچون روز شد او بمرد و بیمار بزیست...
ای چشم تو بیمار ، گرفتار ، گرفتاربرخیز چه پیشامده این بار علمدارگیریم که دست و علم و مشک بیفتدبرخیز فدای سرت انگار نه انگار...
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میبایددگر تلخ است کامم، شربت دیدار میبایدز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصحنصیحت گوش کردن را دل هشیار میبایدمرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزیکه میگفتم: علاج این دل بیمار میبایدبهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش رانمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید...
بوسه ای از سر مستی به لب یار زدمآتشی بر دل دیوانه و بیمار زدم...