متن پیروز پورهادی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پیروز پورهادی
شادی..
الهی نعمتت لبخند باشد
به روی گونه هایم چنگ باشد
الهی خنده هایت تا همیشه
تمام غصه ها در بند باشد
شادی را گفتم
گفتم تا به کی غمها
آیدش بر ما
چون شنید آن رفت
رفت و ما تنها
غصه و ماتم
میخوریم غم ها
زیبا نگریست..
همه جا شبنم و باران تریست
همه آغوش تو دارند بریست
همه لبخند به لب نغمه خوش
همه میخوانن و زیبا نگریست
صید شکار آمده..
باز بهار آمده و لبخند به بار آمده
باز شکوهش جمالش به کار آمده
باز هزاران گل زیبا به دشت و دمن
باز به چشمان من آن صید شکار آمده
رنگین کمان..
زیباترین لبخند بارانی
شکوه آبشارانی
چنان آتشگهی زیبا
که در هر چشم گریانیست
بهر یاران..
زمستان آمد و بازم بهاران
درونش رخنه کرده چشمه ساران
به هر دشت و دمن بینی هزاران
گل و بلبل بخوانند بهر یاران
تصویر خدا..
زمستان آمد و باز هم خزان شد
نگاهم در نگاهش بی کران شد
زمستان آمد و با کوله باری
پر از تصویر زیبای خدا شد
یلدا..
تو پایان خزانی و سرآغاز زمستان
تو لبخند بهاری در شبستان
تو زیبایی چو خورشیدی که خفته ست
به پشت کوه و از چشمی نهفته ست
یلدا را گفتم..
گفتم تو را به نام بلندت میشناسند
نه به گیسوی کمندت..
شوق تو دارم..
همه شب شوق تو دارم به هوای عشق بازی
که بیایی و سرآید غم و این فراق و هجران
فرزند نیمدور..
بخوان ای بلبل دستان
بخوان بر سنگ کوهستان
منم من
باغبان باغ انگورم
بیا انگور هایم خوشه کردن
به یاد کودکی هایم که میرفتم به زیر تاک می خوردم
بخور از آب انگورم
چه شیرین است
شراب هم در کنارش یار دیرین است
منم من
باغبان باغ انگورم...
بهار آمد..
بهار آمد بهار آمد
شکوه سبزه زار آمد
گلستان شد.جهان زیبا
خزان رفت و نگار آمد
گاهی خزان پاییز..
گاهی زمستانست
گاهی هزار اندوه..
بر این گلستانست
بهار..
پشت آن پنجره زیباست قشنگ ست بهار
آتشی بر دل تنگ ست و سنگ ست بهار
بهار را گفتم..
گفتم آرامی
گفت در خلوت
گفت مادامی
بوسه بر چشمی
میزند معشوق
دل کند رامی
مهتاب..
صورتت ماه و خودت خورشید تابانی شتابانی
چنان ماه شب تابان بر این دشت و بیابانی
مهتاب را گفتم..
گفتم چه زیبایی
لبخند بر لب میزنی
انگار که از مایی
خسته ام..
خسته ام..
خسته از روزهای تکراری
خسته از تق تق ساعت های دیواری
خسته از دردم
خسته از زجر و خسته از زندگی های اجباری
خسته از شعر و خسته از افکار
خسته از نبودن کردار
خسته از زنده بودن ها
خسته از زبان گویای کودن ها
خسته...
به تو می اندیشم..
به تو می اندیشم..
به تو و خاطره هایت
و هزاران نفسی
که درون نفسم ریختی و
شوق تو دارد بسی
بهار در خزان..
باز جوانه زدی
بوسه بر چشمی
عاشقانه زدی
در میانه راه
لابلای هزار..
برگ عاشقی
آشیانه زدی
بهار را گفتم..
اینجا جنوب ست و خزان بار سفر بسته
اینجا هزاران عاشقی از این جهان رسته
اینجا بهار از نو سرود عشق می خواند
اینجا زمین و آسمانش...
قدم به قدم..
قدم به قدم
عاشقانه..خیس می شویم
زیر باران و با هزار خاطره لبریز می شویم
قدم به قدم
شانه به شانه
دست در دست
در آغوش هم پیر می شویم
سرود شادی..
کاش میشد بهانه کنیم
آتشی بر دل زمانه کنیم
کاش میشد سرود شادی را
خنده بر لبی ترانه کنیم
شعر تو..
گفتی بخند و شعری با من بخوان دوباره
خندیدم و تو رفتی کردی به من اشاره
حالا که من خزانم دردی بر استخوانم
مانده ست تا همیشه شعر تو بر لبانم
میزند باران..
میزند باران هزاران
آتشست بر چشمه ساران
بوسه هایش به چه زیباست..
بر لب خشک بهاران