من همان ستاره دور و کم نورم که سالهاست رو به تو چشمک میزنم...و...تو حواست به آن ستاره پر نور خوشبخت قطبیست...
و از میان تمام شهر این لبخند توست که شعبه دیگری ندارد
همه می گویند: اگر کسی را دیدی؛ و قلبت به تپش افتاد؛ یعنی عشق!! ولی من تو را که میدیدم، قلبم آرام میشد...
انصاف نیست حالا که عاشقت شدم، دیگر از اینجا عبور نکنی... من و خیابان به تو و لبخندهایت عادت کرده ایم... من به جهنم ، بیا که خیابان هم دلتنگت شده است...
حالا که خوب فکر می کنم می بینم مشکل از پاییز نبود! مشکل از ماها بود که تا هوا سرد شد، تا برگ های درختها ریخت رو زمین، گفتیم حالا موقع رفتن شده!... مشکل از ماها بود که به هوای بهاری گفتیم دو نفره ولی سرمای پاییز رو تحمل نکردیم!...
اردیبهشت تمام می شود ولی تو نرو بمان .. کنار من کنار، باران های گاه گاه و کنار اشک ها و لبخندها .. این خاصیت اردیبهشت هست که برود ولی عاشقانه هایمان نباید تمام شود .. بمان تا ادامه دهیم راه اردیبهشت را و با هم اردیبهشت دیگری بسازیم .....
خیابان ها را اشتباه ساخته اند، وقتی هیچ کدام نمی توانند من را به تو برسانند شاید مهندس هایش هیچ گاه عاشق نبوده اند ..