برگرد افکارم پریشان است برگرد خوابم پر از کابوس و هذیان است برگردد من بی تو روزم شام تاریک است، هرچند شبهای تو بی من چراغان است، برگرد دلخوش به تو بودم ولی حالا که رفتی مرغ دلم سر در ڰریبان است، برگرد گفتم نرو انگار نشنیدی و رفتی رفتی...
در هنگامه ی هر غروب صحنه ی غم انگیز کابوس تکراری نداشتنت به استقبال چشم هایم می آید تا که در تاریکی مطلق بر لب پرتگاه شب بنشینم و سقوط آرزوهایم را نظاره کنم