پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
صدای نوحه ها می آید ای دل!غمی، در حسّ ما می آید ای دل!سرای سینه ها آکنده از غم؛شهید از کربلا می آید ای دل!زهرا حکیمی بافقی(کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
هوایِ گریه باز از نو، در عِین است؛تمامِ قامتم، از غم، چو غِین است؛گلِ احساسِ جان، گریان شده؛ چون،عزای مردِ حق، مولا، حسین است...زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
همه، احساسِ دل، پُرشور و شِین است؛دوباره، ماتمِ مولا، حسین است؛شده، سرچشمه های شادِ دل، خشک؛چرا که، اشکِ غم، جان را، در عِین است...زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
دمیده باز هم بوی محرم؛شده جاری به هر جا اشکِ ماتم؛گلِ احساسِ جانها گریه دارد؛همه، گُلدشتِ دلها گشته دَرهم...زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
میانِ حسّ جان، مهرِ حسین است؛شفاعت بخشمان، مهرِ حسین است؛نمی ترسد، دل ار، لغزیده گاهی؛چرا که، بیکران، مهرِ حسین است...زهرا حکیمی بافقی(کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
به هر جان، بیکران، مهرِ حسین است؛گلِ خورشیدِ جان، مهرِ حسین است؛در اوجِ لحظه های سردِ احساس،تبِ گرمایمان، مهرِ حسین است...زهرا حکیمی بافقی(کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
در امواجِ دلم، بحرِ حسین است؛گلِ احساسِ دل، بهرِ حسین است؛تمامِ کربلای دشتِ جانم،دمادم خانه و شهرِ حسین است...زهرا حکیمی بافقی(کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
فنجانِ دلم، قهوه ی رویای تو دارد؛پیمانه ی جان، جوششِ صهبای تو دارد؛وقتی بدهی دستِ دلم، دستِ گُلت را،احساسِ نهان، عطرِ دل افزای تو دارد...زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🍃🌸🍃...
✍ بستر آغوش:بسترِ آغوشِ «تو»، چون خانه ی من می شود،چشمِ قلبم، با صفای مِهر، روشن می شود!آتشِ مِهرت، به جانم، چون زبانه، می کشد،داغ تر، جامِ دلم، از هرچه گلخن می شود!زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب نوای احساس…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*بکش با موجِ احساست، مرا در بسترِ آغوش؛و نقّاشی بکن تصویرِ امواجِ دلِ من را!زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*آن دم که دلم، با دلِ «تو»، غر...
✍ مهرانهبا آمدنِ مهر، دلم پُر تب و تاست؛احساسِ نهانم، پُر از امواجِ صفاست؛در طرحِ دلم نقشِ خزانی نتپد؛زیرا که گلِ خاطره ام، مهرِ خداست!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🌿🌺🌿...
🍁🍂🍁چه پاییزِ دل انگیزی ست جاری،درونِ قلبِ پُرمِهرِ بهاری!که گفته، حسّ غم بخشد به دنیا،گُلِ پاییزِ خوشرنگِ شراری؟!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍁🍂🍁...
پاییز برایم تپشِ خاطره هاست؛هر رنگِ قشنگش، جهشِ مهر و وفاست؛دنیای دلم، حسّ غریبی دارد؛انگار در این فصل، دل از غصّه رهاست!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍁🍂...
صفا بارید، بر دشتِ دلم، یک ریز؛از آن گردید، غم های گران، ناچیز؛زِ پالیزِ وجودم، مهربانی رُست؛و حسّ دل، رها گشت از، نمِ پاییز!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
در شعرِ دلم، زایشِ احساس،عیان است؛همچون تپشی که: زِ دلِ مهر،وزان است؛مهر آمد و خورشیدِ محبّت زده چشمک،بر روی دلِ من که چو پاییز،خزان است!زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
🍂در نبضِ دلم، جز تو نباشد، تبِ کس!در سینه ام از تو، بتپد، موجِ نفس!پاییز شد احساسِ دلم، در غمِ هجر؛با مهر، بیا و، به دلِ زار، برس!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🍁 پاییزانه🍂...
گُل بیز، دل از: رویشِ جان خیز شده؛سرریز، دل از: شورشِ یک ریز شده؛با شوقِ تو را دیدن و حس برچیدن،بر قامتِ من، لباسِ پاییز شده!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
گُل بوسه ی احساسِ تو شورانگیز است؛مشتاق به چیدنش، دلِ پالیز است؛از رویشِ شورِ مِهر، در دیدنِ تو،پیراهنِ زردی به تنِ پاییز است!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
پاییزِ دل انگیز و گُلِ حسّ صفا؛بی تابی و بی خوابیِ نبضِ دلِ ما؛من، منتظرِ بوسه ی بارانیِ تو؛تو، منقلب از، رویشِ رویای وفا!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
دلم بود از، نهالِ غم، چنان پاییز؛محبّت، چشمکی زد؛ غصّه شد ناچیز؛بیا، در باغِ قلبم؛ تا ببینی که:دل از، سبزینه ی احساس شد لبریز!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
پیراهنِ زردِ شوق را پوشیدم؛پُرشور، برای دیدنت، کوشیدم؛با دیدنِ تو، قرمزِ قلبم حس کرد:از دامنِ سبزِ عاطفه، جوشیدم!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
پاییز برایم تپشِ خاطره هاست؛هر رنگِ قشنگش، جهشِ مهر و وفاست؛دنیای دلم، حسّ غریبی دارد؛انگار در این فصل، دل از غصّه رهاست!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس) 🍁🍂...
🍂🍁🍂صفا دارد گلی، پُرحسّ و خوشبو؛که می روید به یکرنگی، زِ هر سو!زمین می افتد آخر، برگِ پاییز؛زِ بس رنگی شده، سرتاسرِ او!زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)🍁پاییزانه🍁🍂🍁🍂...
همین مهری، که دل را برده از دست،به سانِ برگِ پاییزی که زردست،نهانِ دفترِ دل، پاره کرده ست؛قسم بر محوِ احساسات خورده ست!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
شد کارِ دل از، هجرِ رخت، خوردنِ غم؛از این همه غم، سروِ قدم هم، شده خم؛گردیده خزان، حسّ نهان از غمِ مهر؛مهری به دلم بازبدم؛ ماهرخم!زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس) 🍁 پاییزانه🍂...
🍂🍁🍂میانِ برگ، برگ مهربانی،نوشتم حسّ دل؛ تا تو، بخوانی؛نوشتم که دلم، فصل انار است؛تو پاییزی؛ که آن را، می تکانی!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🍁پاییزانه ها🍂🍁🍂...
صدای نوحه ها می آید ای دل!غمی در حسّ ما می آید ای دل!سرای سینه ها آکنده از غم؛شهید از کربلا می آید ای دل!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
صدای نوحه ها، می آید ای دل!غمی، در حسّ ما، می آید ای دل!سرای سینه ها، آکنده از غم؛شهید از کربلا، می آید ای دل!زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
دمیده باز هم بوی محرم؛شده جاری به هرجا اشکِ ماتم؛گلِ احساسِ جان ها گریه دارد؛همه، گُل دشتِ دل ها گشته دَرهم!زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
همه، احساسِ دل، پُرشور و شِین است؛دوباره، ماتمِ مولا حسین است؛شده، سرچشمه های شادِ دل، خشک؛چرا که اشکِ غم، جان را در عِین است...زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
هوایِ گریه باز از نو، در عِین است؛تمامِ قامتم، از غم، چو غِین است؛گلِ احساسِ جان گریان شده؛ چون:عزای مردِ حق، مولا، حسین است...زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
نم نمک، آمده ای سوی دلم با دلِ خود؛تا کنی بسترِ احساسِ مرا منزلِ خود؛شور بخشید دلت بر دلِ من؛ بانمکم!کرده بزمِ دلِ من را دلِ «تو» محفلِ خود!زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.🌿❤️🌿...
چشمانِ سیاهت، چو نگینِ گلِ الماس؛هر موجِ نگاهت، تبِ گرمای پُراحساس؛وقتی بزنی چشمکی از، چشمه ی قلبت،آبی بشود شورِ دلم مثلِ گلِ یاس!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس.🌿❤️🌿...
زیباست گلی که: دلِ «تو» هدیه نمود؛هر برگِ گلت، آیه ی عشقی بِسُرود؛یک دفترِ صد برگِ پُر از مهر و وفاست؛کز هر طرفش می شود احساس درود!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس.🌿❤️🌿...
پُررنگ ترین رنگِ وفا هست دلت؛بی رنگ تر از، آبِ صفا هست دلت؛از جنبه ی احساس و گلِ خوبی و مهر،همواره چه بی رنگ و ریا هست دلت!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس.🌿❤️🌿...
از رنگ و ریا هیچ نبردی بویی؛با نوگلِ خوبی و صفا هم خویی؛آن قدر، تو بیرنگی و خوبی؛ گلِ من!که احساسِ دلم جز تو نبیند رویی!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس.🌿❤️🌿...
«تو»، شعرِ دل و شعرِ تمامِ گُلِ عشق؛پیوسته رسد بر تو سلامِ گُلِ عشق؛چون سازِ محبّت، زند احساس و عطش،شعرت بشود حُسنِ ختامِ گُلِ عشق...زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس.🌿❤️🌿...
درونِ سینه حسّی ناب دارم؛دلی سرگشته وُ، بی تاب دارم؛به رویای رسیدن، تا گلِ عشق،دمادم دیده ای بی خواب دارم...زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس 🌿❤️🌿...
وجودم با تو سرشار از وفا شد؛سراسر، شور و دنیای صفا شد؛میانِ جان شکفته نوگُلِ عشق؛و احساسم به مِهرت مبتلا شد...زهرا حکیمی بافقی،کتاب: دل گویه های بانوی احساس.🌿❤️🌿...
نباشد، جفایت؛ «گلم!» باورمنگردد، به جز، مِهرِ «تو»، در سرماز احساسِ پاینده در جامِ دلتو سرشار کن: کام و هم، ساغرمزهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
نهانِ جان شده، قاموسِ احساس؛بخوان آن را کمی با قلبِ حسّاس؛پسندیدی، اگر، گل واژه ای را،از آن شادی نما؛ چون دشتِ ریواس*زهرا حکیمی بافقی،کتاب: دل گویه های بانوی احساس.*پ.ن:خاصیتِ ریواس، فرح بخشی است.🌺❤️🌺...
قلبم به هوای تو زند شورِ نفس؛حسّم به جز از «تو» نکند میل به کس؛زیباست نگاهی به دلِ من که فقط،محتاجِ نگاهِ دلِ «تو» باشد و بس...زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس.🌺❤️🌺...
چقدر این دل هوای سرد دارد؛هوای پر ز خاک و گرد دارد؛ز بس شبنم چکاند احساس قلبم،دلم شب بوی زرد درد دارد...زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
در سکوت دل خود، داد زدم؛داد دل، یکسره فریاد زدم؛بس که احساس دلم، درد و غم است،مشعل غم، به ره باد زدم...زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
تب های من، پُر از، بهانه ی عشق ست! لب های من، پُر از، ترانه ی عشق ست! شب های من، پُر از، ستاره ی احساس؛ دنیای من، پُر از، جوانه ی عشق ست!زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
فریاد کن، حسّ تبی، با دلِ خود!پرواز کن، تا تپشی؛ تا دلِ خود!وقتی، دلت، می تپد از، بلبلِ مِهر،در یاد کن، یا تبِ گُل؛ یا دلِ خود!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
تو وُ، حالِ پُر از، احساسِ مبهم؛تمامِ لحظه هایت، غرقِ ماتم؛عسل بانو! چه طعمی دارد این عشق؛که با دل می چشی، آن را، دمادم؟!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
برگرد، به سوی قلبِ حسّاسم باز!برگرد؛ بیا، به نزدِ من، با آواز!در رقص بگیر، شورِ احساست را؛از نو، بِنِما، تو عاشقی را، آغاز!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
تو دیدی که: به قلبم درد، جاری ست؛همان دردی، که تب می کرد، جاری ست؛نخواندی، حسّ پُردردِ دلم را؛هنوز آن التهابِ سرد، جاری ست!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
یک شب بیا؛ تا بنگری:این قلبِ بی تاب مرا؛حالِ مرا؛ احساسِ دل؛چشمان بی خواب مرا!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
نکن بیداد بر قلبِ حزینم؛که از بیدادِ تو، نقشِ زمینم؛رسد تا آسمانها، شورشِ دل؛اگر حسّی ز تو، هرگز نبینم!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...