متن کتایون آتاکیشی زاده
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کتایون آتاکیشی زاده
بدان که هیچ چیز آرامش صدایت را ندارد؛
حتی وقتی داد می زنی.
چیزی مظلومیت نگاهت را ندارد؛
حتی هنگامی که رویت را برمی گردانی و قهر می کنی.
هیچ چیز با مهربانی دستانت برابری نمی کند؛
حتی اگر آنها را از دستانم دریغ کنی.
هیچ کس قادر نیست با...
می گویم دوستش دارم.
ذوق زده می شود.
نه اینکه بخندد؛
ضربان قلبش از روی پیراهن دیده شود؛
یا حرفی بزند.
اما چشمان آبی رنگش آنچنان می درخشد،
گویا نور طلوع خورشید روی آب دریا افتاده است.
من می دانم که این برق نگاه
از هزاران دوستت دارمِ متقابل،
واقعی...
هرصبح قبل از آنکه موهای پریشانش را شانه بزند،
او را در اوج بهم ریختگی
در آغوش می گیرم.
باید باور کند که او را دوست دارم.
با موهای نامرتب،
موهای رنگ نشده ی سفید،
لباس راحتی ساده،
چهره ی بدون آرایش،
صورتی رنگ پریده،
لاک هایی رنگ و رو...
انگار چهره اش را
با یک قلم ظریف
روی تنه درخت های شمال تراشیده اند؛
که اینگونه عطر آشنا ی تنش را دوست دارم.
-کتایون آتاکیشی زاده
من از شب نمی ترسم.
اما خاطرات ترسناک اند.
تاریکی بعد از به یاد آوردن آنها، یک ظلمت معمولی نیست.
مرا به یاد آرامستان می اندازد .
جایی که مردگان آرام می گیرند و بازمانده ها آشوب می شوند؛
از یادی که از دیگران به جا مانده است.
خاطرات مرا...
آغوش بی خوابی باز است؛
به روی تمام احوال ناگفته
و ناشنیده ی جهان..!
حلال فکر و خیال نه؛
اما احساساتت را پاک می کند.
آنچنان که هرشب،
ذره ای از روحت
خراشیده شود!
- کتایون آتاکیشی زاده
دست نیافتنی بودن ماه
از دوست داشتنی بودنش کم نمی کنه...
مثل تو :)!
- کتایون آتاکیشی زاده
بدنِ تب دارم را
محکم در آغوش بکش؛
آتشِ عشق از قلب تا نگاهم زبانه کشیده است.
هوا را از من بگیر؛
نفسم را قطع کن؛
آتشی که خفه نشود
دیگران را خفه خواهد کرد!
- کتایون آتاکیشی زاده
بی تو
من در بهترین حالت ممکن
غمگینم...
- کتایون آتاکیشی زاده
انگار به کسی نگفتم کجا دارم می رم و ی ساختمون روی سرم آوار شده و ی تیرآهن بزرگ افتاده روی بدنم و نمی تونم از جام تکون بخورم!
گوشیم درست تو همون لحظه که تنها راه نجاتمه، حواس پرتی و شارژ نکردنش رو با روشن نشدن صفحه ش می...
گاهی
بند بند جسم و
وجب به وجب روحت را
حال بد مطلق، محکم در آغوش خود می فشارد.
آنگاه نه راه فراری هست تا در بغضی که هرلحظه حصارش را برایت تنگ تر می کند، هوایی برای تنفس جست و جو کنی؛
نه میلی هست تا همراهی اش کنی،...
مثل تمام جمعه ها
نبودنت از هر وقت دیگری بیشتر به چشم می آید.
هیچ وقت نبودی و شاید هیچ وقت هم نباشی اما تصویری که از تو در ذهن من وجود دارد یک دلتنگی بی دلیلِ وصف نشدنی را پدید می آورد.
دلتنگی برای چیزی که تجربه نکرده ام...
بند بند وجودم را
نذر آغوشت کرده ام؛
تو حاجت برآورده شده ام باش
گناهش با من...
- کتایون آتاکیشی زاده
ریاضی شیرین است؛
اگر مشتق گرفتن از فاصله بتواند انسان ها را بهم نزدیک کند.
جغرافیا می تواند دوست داشتنی باشد؛
اگر آغوش را بهترین جا برای زیستن معرفی کند.
و ادبیات به آن شرط شیرین است؛
که سوم شخص مفرد را از بین من، تو و ما بردارد!
-...
کاش این قاب عکس
برای هردویمان جا نداشت...
کاش کادر کوچک دوربین
آن لحظه مجبورت می کرد
تنگ در آغوشم بگیری!
به قلم: کتایون آتاکیشی زاده
تصویر تو چشمانم را گرم می کند
و تو مانند شمعی آب شده
از نگاهم سرازیر می شوی؛
و اینگونه مهر و موم می کنی
لب هایی را که برای ابراز علاقه
گشوده شده بودند...
- کتایون آتاکیشی زاده
ی حالتی هست
که قلب ی ضربان رو جا می ندازه؛
به نظرم قشنگ ترین دلیلی که می شه براش آورد اینکه
اون لحظه یاد معشوقه ش می افته :)
- کتایون آتاکیشی زاده
تصویر خود را در سیاهی چشمانم نظاره کن؛
ماه را در آسمان شب می بینی؟! :)
- کتایون آتاکیشی زاده
آنچه باید فراموش می شد
به آغوش فشردم؛
دردی در من جوانه می زند،
که به آن آب می دهم... :)
- کتایون آتاکیشی زاده
نه شکوفه ای، که با بهار از راه برسی
نه بارانی، که از آسمان بباری؛
کسی تو را پست نخواهد کرد؛
مروارید نیستی که با امواج به ساحل برسی؛
گروگان هم گرفته نشدی، که پول تو را مجدد به من نزدیک کند؛
راهی برای برگرداندنت نیست؛
تو با پاهای خودت...