بیهوده انتظار خبر می کشیم ما
سوخته لاله زارِ من رفته گل از کنارِ من بی تو نه رنگم و نه بو ای قَدَمَت بهارِ من
رنج دنیا،فکر عقبا، داغ حرمان ، درد دل یک نفس هستی به دوشم عالمی را بار کرد
گهی بر سر گهی در دل گهی در دیده جا دارد غبار راه جولان تو با من کارها دارد
ما را.. به غم عشق، همان عشق علاج است...
نشاط این بهارم بی گل رویت چه کار آید ؟ تو گر آیى طَرب آید بهشت آید بهار آید !
ذلت کش هزار خیالیم و چاره نیست لعنت به وضع دور ز دلدار زیستن ...
ظلم است مرهم لطف از ما دریغ کردن چون داغ سوزناکیم چون زخم دَردمندیم
از ورقگردانیِ وضعِ جهان غافل مباش صبح و شامِ این گلستان انقلابِ رنگهاست !
تویی که غیر دلم هیچ جا مقام تو نیست ...
گهی بر سر/ گهی بر دل/ گهی بر دیده جا دارد...
جز ناله به بازار تو دیگر چه فروشیم این است متاع جگر خسته دکانها