گذشتهای که حالمان را گرفته است آیندهای که حالی برای رسیدنش نداریم ! و حالی که حالمان را به هم میزند ؛ چه زندگی خوبی !
گفته بودی بلدی حال مرا خوب کنی حال ما خوب خراب است به آن دست نزن .
حال مرا مپرس که من ناخوشم، بدم این روزها به تلخزبانی زبانزدم
بعدا وجود نداره بعدا آدم پیر میشه حال دریاب و زندگی کن تا پشیمان روزهای رفته نباشی
افتاده همیشه پای من در چاله قلبم شده یک دشت پر از آلاله تنها تو فقط حال مرا می پرسی ای درد،رفیق خوب چندین ساله
حال من خوبست اما باتو بهتر میشود
حال من حال اسیریست که هنگام فرار یادش آمد که کسی منتظرش نیست نرفت
همین که میدانم هستی وحالت خوب است دنیایم زیباست
چقد حال میده……یکی اونقد دوست داشته باشه…..که بقیه بهت حسودی کنن…
نه من از خود / نه کسی از حال من دارد خبر
من و تو زنده موندیمو به سختی زندگی کردیم گذشته حال آینده من و تو وارث دردیم...