پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گذشتهای که حالمان را گرفته است آیندهای که حالی برای رسیدنش نداریم !و حالی که حالمان را به هم میزند ؛چه زندگی خوبی !...
گفته بودی بلدی حال مرا خوب کنیحال ما خوب خراب است به آن دست نزن ....
حال مرا مپرس که من ناخوشم، بدماین روزها به تلخزبانی زبانزدم...
بعداوجود نداره بعدا آدم پیر میشهحال دریاب و زندگی کنتا پشیمان روزهای رفته نباشی...
افتاده همیشه پای من در چالهقلبم شده یک دشت پر از آلالهتنها تو فقط حال مرا می پرسیای درد،رفیق خوب چندین ساله...
حال من خوبست اما باتو بهتر میشود...
حال من حال اسیریست که هنگام فراریادش آمد که کسی منتظرش نیست نرفت...
همین که میدانم هستی وحالت خوب استدنیایم زیباست...
چقد حال میده……یکی اونقد دوست داشتهباشه…..که بقیه بهت حسودی کنن…...
نه من از خود / نه کسیاز حال من دارد خبر...
من و تو زنده موندیمو به سختی زندگی کردیمگذشتهحالآیندهمن و تو وارث دردیم......