دوزخ شَرَری ز رنجِ بیهودهٔ ماست
دوزخ از سردی ایام بهشتی شده است می کند جلوه گل فصل زمستان آتش
فارغ ز بهشت و دوزَخ ای دل خوش باش با درد و غَمش که یار دیرینهٔ ماست ...
نمی خواهم بسوزم پیش از این در کوره دنیا مرا تبعید کن ای مرگ از این دوزخ به آن دوزخ
دوزخ از تیرگٖی بخت درون من و توست دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد، که مادران سیاه پوش داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد هنوز از سجاده ها سر بر نگرفته اند!
یاد رُخسار تو را در دل نهان داریم ما در دلِ دوزخ بهشت جاودان داریم ما
با من از دوزخ نگو عاشق کجا؟آتش کجا؟ نازنینم آنقدر ها هم خدا بیکار نیست